زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه : ۱۳۵۴ / ۳سال
نحوه شهادت : تیرباران
احمد اویسی در یاخچی آباد در جنوب تهران به دنیا آمد. از کودکی با طعم تلخ فقر آشنا شد. وی برای تأمین خرج خانواده در کنار تحصیل تلاش میکرد.
احمد پس از گذراندن دوره ابتدایی و متوسطه، در رشته پزشکی دانشگاه شیراز به تحصیل ادامه داد. وی در دانشگاه بود که با مبارزه و فعالیتهای سیاسی از نزدیک آشنا شد و از آنجا که درمان دردهای مردم و نجات آنها از فقر و فلاکت را در مبارزه علیه نظام سلطنتی یافت، وارد مبارزات دانشجویی علیه شاه شد و با گروههای فعال پیوند خورد.
احمد که در تظاهراتهای دانشجویی علیه شاه فعال بود، پس از یک سال؛ در سال۵۴ دستگیر و راهی زندان میشود.
او نیز مانند سایر دستگیر شدگان زیر بازجویی و شکنجه ساواک شاه قرار گرفت؛ اما پاسخ ضرب و شتمها و شکنجههای با کابل و بیخوابی و... را با پایداری صبر و مقاومت خود داد؛ و پروسه سخت و طولانی شکنجه را هم سرفرازانه پشت سر گذاشت.
احمد که در زندان به آرزویش یعنی وصل به سازمان مجاهدین رسیده بود، با اشتیاق و نیازمندی وافری؛ آموزشهای سیاسی و تشکیلاتی و ایدئولوژیک را بهخوبی فرا گرفت و تبدیل به یک کادر و مسئولی همهجانبه گردید.
وی سه سال بعد در آستانه انقلاب ضدسلطنتی همراه با دیگر یارانش به دست خلق قهرمان ایران از زندان آزاد شد.
یکی از همبندیهایش در مورد خصوصیات او مینویسد:
«دوران زندان را با احمد اویسی بودم؛ از ابتدا تا آخر یار و هم تیم همدیگر در نشستها و آموزش و... . بودیم. لذا خیلی از خصوصیات او را شاهد بودم از جمله جدیت او در کارها، نظم و انضباط او و بالاخره خصلت پیگیرش در رابطه با مسئولیتهایی که به او داده میشد. احمد روحیه شاد و سر زندهای داشت... ».
جریان دستگیری احمد قهرمان را یکی از یارانش اینچنین حکایت میکند؛
«بهدلیل مأموریتی که به من محول شده بود جهت اجرای یک قرار از اصفهان به تهران آمدم ساعت ۰۹۰۰صبح ۲۰آذر ۱۳۶۰ در شیراز وقتی سر قرار رسیدم در ایستگاه نشسته بودم که خواهری مرا صدا کرد، وقتی نگاهش کردم او را شناختم او همسر مجاهد شهید احمد اویسی بود. از اینکه یک مجاهد آشنایی را دیده بودم بسیار خوشحال شدم و قرار بعدی را برای گذاشتن قرار با احمد ساعت ۵عصر را همآهنگ کردم. احمد را ساعت ۵عصر همان روز دیدم با هم به پایگاهشان رفتیم. شرایط متحول بود. آخوند جنایتکار دستغیب در همان ایام به مجازات انقلابی رسیده بود. و برای رفتن به پایگاه حوالی شب به سختی به پایگاه رسیدیم منتظر سیما بودیم از راه برسد اما خبری از او نشد؛ احمد نگران بود که شاید پایگاه لو رفته باشد. لذا شروع به اقدامات اولیه کردیم؛ چون محل زاپاس نداشتیم همانجا صبر کردیم تا مجدداً تصمیم بگیریم؛ اما حوالی ساعت ۴صبح تهاجم پاسداران به پایگاه شروع شده و وارد جنگ و درگیری با پاسداران شدیم. در موقعیتی در میانه درگیری؛ آماده فرار شدیم؛ من و احمد همدیگر را در آغوش کشیده و خداحافظی کرده و از هم جدا شدیم شلیک و رگبار از هر طرف روی پایگاه در جریان بود؛ و به داخل ساختمان کشیده شده بود در یک صحنه دیدم احمد از بالکن خانه آویزان شد و خودش را به طبقه زیرزمین رساند. رگبارها بیامان ادامه داشت اما مزدوران خمینی جرئت وارد شدن به اتاقهای ساختمان را نداشتند، بعد از تقریباً یک ساعت توانستند وارد ساختمان شوند زمانی که به سختی مجروح شده و در محلی مخفی شده بودم، صداها را خوب میشنیدم که میگفتند یکی از آنها اینجاست و دیگری میگفت به او نزدیک نشوید.
در این جنگ و گریز بود که احمد دلاور را دستگیر کردند یکی از آنها داد کشید که او قرص سیانور خورده و باید زنده بماند و او را بردند. این آخرین دیدارم با مجاهد شهید احمد اویسی بود.
احمد در زندان دو ماه مستمر زیر فشار و شکنجه بود تا او را در هم شکسته و با گرفتن اطلاعاتش، از راه و آرمانش جدا کنند و بهعنوان ابزاری بر علیه مجاهدین استفاده کنند.
گوش و پوست احمد که یکبار در زندان ساواک شاه شلاق خورده بود و هنوز آثارش باقی بود، بار دیگر توسط پاسداران خمینی زیر شلاق و شکنجه رفت اما همانگونه که این مجاهد قهرمان در زندان شاه ضعف و سستی از خود نشان نداد این بار نیز بر آرمانهایش ایستاد و در همان شرایط سخت در تاریخ ۲۰بهمن۶۰ ساعت۳/۱۵ وصیت نامه خودش را نوشت و با قلبی سرشار از عشق به خدا و خلق به میدان تیر شتافت. و به عهد خود با خدا و خلق محروم و ستمدیده وفا کرد».
یادش گرامی و راه سرخش پر رهرو باد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید