728 x 90

پرنده‌ای با بال‌های آهنین

به‌یاد مجاهد شهید محسن محمدباقر ، عقاب پرغرور عشق و آزادی

پرنده‌ای با بال‌های آهنین

به یاد مجاهد شهید محسن محمدباقر، عقاب پرغرور عشق و آزادی

قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال۱۳۶۷

 

مرداد سال ۶۷ بدون شک در سینه تاریخ ایران حک شده و هرگز فراموش نخواهد شد. این ماه از یک‌سو یادآور برگ زرینی از فداکاری و وفاداری به آرمان آزادی و پای‌بندی به اصول و از سوی دیگر افشاگر اوج شقاوت و بی‌رحمی خمینی و دار و دسته جنایتکار حاکمش بوده و خواهد بود. خمینی خون‌آشام یکی از فجیع‌ترین جنایات ضدبشری در تاریخ معاصر را با قتل‌عام هزاران زندانی سیاسی رقم زد. به یاد مجاهد شهید محسن محمدباقر، عقاب پرغرور عشق و آزادی.

مجاهد خلق محسن محمدباقر از دوپا فلج بود. ۲عصا در دست داشت و با اونها حرکت می‌کرد. نیرومند و استوار بود. قبلاً در فیلم «غریبه و مه» ساخته بهرام بیضایی نقش یک بچه‌ فلج را بازی کرده بود. در زندان سرشار از روحیه و شادابی بود. یکی از همزنجیرانش گفت:

«شب آخر به او گفتم محسن چطوری؟ گفت مرگ حقه. روحیه‌اش خیلی بالا بود. در بازی فوتبال همه اونو انتخاب می‌کردند. با عصاهایش توی دروازه می‌ایستاد و با حرکت دادن آنها گویی بالهاش را باز می‌کرد و مثل یک عقاب توپ را می‌گرفت. وقتی هم برای اعدام صداش زدند مثل عقابی مغرور از جا پرید. انگار منتظر همین لحظه بود».

یکی دیگر از هم‌زنجیرانش گفت:

«محسن به‌راستی کوهی از اراده و عشق بود. هیچوقت دیده نشد که ذره‌یی در مقابل پاسداران کوتاه اومده باشه. بسیار شاداب و همیشه خندان بود. اگر کسی او را نمی‌شناخت، نمی‌تونست باور کنه که پاهاش فلجه. خودش می‌گفت: میدونی چرا در بازی فوتبال ستاره‌تیم هستم؟ برای این‌که من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم».

هم‌بندی دیگرش می‌گوید: «محسن در دروازه می‌ایستاد و توپ‌های زمینی را با پا و توپ‌های هوایی را با عصا می‌گرفت. محسن در هر برنامه و مراسم جمعی فعال و پرشور وارد می‌شد. به‌خصوص با تجربه و دانشی که در زمینه‌ تئاتر و نمایش داشت همیشه در تولید نمایشنامه‌هایی که در زندان به‌طور مخفیانه نوشته و اجرا می‌شد، کمکهای بسیار مؤثری به بچه‌ها می‌کرد. محسن محمدباقر در دوبله به فارسی تعدادی از فیلم‌های کارتونی کودکان هم کار کرده بود و در فیلم‌های سینمایی فارسی نیز چند بار بازی کرده بود. موقعی که قتل‌عام زندانیان شروع شد، محسن پرشورترین و جسورانه‌ترین برخوردها را داشت. مرتب شعر می‌خوند، پاسدارها را مسخره می‌کرد و آنها را در حضور خودشان دست می‌انداخت و بلندبلند می‌خندید و بچه‌ها و هم‌سلولی‌ها را می‌خندوند. در آن روزهای آخر یک‌بار گفت: «من حساب همه چیز را کرده‌ام. اگر خواستند مرا دار بزنند، اول یک پشتک می‌زنم و بعد با عصایم می‌کوبم توی سر «جواد شش‌انگشتی» بعد می‌رم بالای دار».

یاد این مجاهد دلیر و عقاب پرغرور عشق و آزادی گرامی باد.

 

پرواز با بال‌های آهنین

پیش شیخ آمد دلیری نوجوان

با دو پای آهنین، معلول‌سان

گفت: «من محسن، محمد باقرم

پا ندارم من، ولی بس قادرم

راه پیمایم به اوج تیردار

با پر ایمان خود ققنوس وار

باز می‌دانم که خیزم من ز خاک

خون جاری زمانه سرخ و پاک

بیهده بر لغزش از راهم مکوش

تف کنم بر خوی شیخ دینفروش

گفته بود این را به یارانش ز پیش

گر رسم بر چوبه‌ٔ آن دار خویش

با عصایم می‌زنم بر مغز دیو

گاه مردن می‌خروشم با غریو

پرکشم با پای آهن، چون عقاب

تا نپندارند ترسم زان کلاب

او پرید و کرد بر عهدش وفا

هیچ کس دیده پرنده با عصا؟

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/3d8880a0-3032-487d-8438-566ea56afd30"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات