زندگینامه شهید
اعظم برازش مژگانی از فرزندان بیباک و شیر زن شهر کرمانشاه بود که در سال۱۳۳۹ چشم به جهان گشود. بعد از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمنماه ۵۷ فعالیت خودش را در انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه شروع کرد و در تمامی درسهای تبیین جهان مسعود رجوی شرکت فعال داشت.
بهرغم مخالفت جدی خانوادهاش بهخصوص پدر و برادرش که از فالانژهای کرمانشاه بودند، به فعالیتهایش ادامه میداد. وی چند ماه قبل از۳۰ خرداد۶۰ به انجمن کرمانشاه منتقل میشود. از قیام ۳۰خرداد اعظم مسئول یک تیم نظامی در کرمانشاه شد. چیزی که در او خیلی چشمگیر بود امیدش به پیروزی انقلاب بود. عشق و ایمانش به رهبر عقیدتیاش مسعود بود. آنچنان با شور و شعف از مسعود میگفت که شنونده مجذوب او میشد. پایبندی اعظم به شعائر چشمگیر بود و در هر فرصتی که بهدست میآورد به تلاوت قرآن و خواندن نهجالبلاغه وقتش را سپری میکرد. شخصیتاش به قدری گیرا بود که همه افراد جذب او میشدند. او با شور و شعف ایدئولوژیک و با صلابت مسؤلیتهایی که داشت با جدیت دنبال میکرد.
یک بار برادر و پدرش قصد تحویل دادن او به سپاه را داشتند و اعظم را در یک اتاق زندانی میکنند و به سپاه اطلاع میدهند که برای بردن اعظم اقدام کنند، ولی اعظم قهرمان با مهارتی خاص پنجره را شکسته و موفق میشود از آنجا فرار کند و به خانه یکی از هواداران سازمان میرود. مدتی نزد این خانواده میماند. این خانواده به قدری شیفته و مجذوب اخلاق و روحیات این مجاهد والا میشوند که هر روز که کمی دیر برمیگشت با نگرانی به خیابان برای پیدا کردن اعظم میرفتند.
این مجاهد دلیر در ۲۴شهریور سال۶۰ توسط جانیان خمینی دستگیر میشود و مستقیم به شکنجهگاه اطلاعات سپاه برده میشود. البته چنان حماسههایی از مقاومت و دلیری بهوجود میآورد که آوازه همه زندان میشود. میگویند یک بار یکی از زنان بریده و خائن میخواسته که اطلاعات خانوادهای که اعظم در آنجا پنهان شده بوده را بدهد آنچنان توسط اعظم تنبیه میشود که تا زمان زنده بودن اعظم این خائن جرأت نکرد اطلاعات آن خانواده را بگوید.
اعظم جسور یک بار نیز از زندان دیزلآباد فرار کرد، به اینصورت که در تابستان سال۶۰ به همراه ۵ خواهر دیگر به اسم مرضیه جلیلی، مرضیه اسکندری، طاهره محمدیکیا و... موفق به فرار میشوند ولی متأسفانه بهدلیل اینکه لو میروند نمیتوانند از منطقه خارج شوند. اعظم به تهران و سپس به اصفهان میرود. سه ماه در اصفهان بود. در اصفهان وصل یک بریده خائن میشود. شکنجهگر و رئیس زندان دیزلآباد با تغییر قیافه به اصفهان میروند تا اعظم را دستگیر کنند و اعظم موفق به فرار میشود ولی بهدلیل نا آشنا بودن به منطقه در یک بنبست گیر میافتد و دستگیر میشود و به کرمانشاه برگردانده میشود و بلافاصله به زیرشکنجه می برند.
یک سال بعد از دستگیری در مرداد سال۶۲ به همراه همرزمش عاطفه بهاردوست در زندان به طرز فجیعی دار زده میشوند. شرح اعدام این دو مجاهد بیباک بهنقل از شاهدان عینی چنین نقل شده است:
در حمامهای ساخته شده (نیمهکاره بود) عاطفه بهار دوست و اعظم برازش را بهصورت الا کلنگی که با سیم بکسل ماشین به گردنشان بسته بودند دار میزنند بهطوریکه خود پاسداران میگفتند تمامی گردن آنها پاره پاره شده بود. هر دو را زجرکش کردند. اعظم برازش شهید شد. عاطفه هنوز کمی جان داشت که آنقدر به او شلیک کردند بدن او پر از گلوله بود.
خصوصیات برجسته این مجاهد قهرمان:
-همواره میگفت زندگی را خیلی دوست دارم. خیلی دوست دارم پیروزی انقلاب را ببینم. اما اگر شهید شدم همیشه روحم با مجاهدان در پرواز خواهد بود دوست دارم زنده بمانم تا یک بار دیگر برادر مسعود را ببینم.
-خیلی فرز و چابک و جسور بود یک روز از خانه بیرون رفت، برادرش که یکی از فالانژهای رژیم بود او را دید آنقدر سریع اقدام به فرار کرد که برادرش نتوانسته بود مسیرش را تشخیص دهد، در حالیکه چند متر بیشتر فاصله نداشت.
- شبها خیلی دیر میخوابید و صبحها خیلی زود بیدار میشد و با خواهران دیگر ورزشهای خاص انجام میدادند.
-موقع نماز خواندن حالت خاصی داشت بعد از نماز همیشه قرآن و نهجالبلاغه میخواند.
-اعظم زن مجاهدی که اینچنین با حماسهای درخشان از مقاومت و ایستادگی که دشمن را شکست داد خود به کهکشان شهدا پیوست و فروغی شد در مسیر آزادی، فروغی درخشان و مشعلی جاودان. به راستی چنین ستارگانی فروزان برگ به برگ تاریخ این مقاومت خونبار را رنگین و زرین کرده است، و الگوی سرخم نکردن و ایستادن برای همه زنان و جوانان شد. درود به روان پاک او و جاودان باد آرمان رهایی
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید