728 x 90

با یاد مجاهد شهید سیدجواد مدنی تنکابنی

مجاهد شهید سیدجواد مدنی تنکابنی
مجاهد شهید سیدجواد مدنی تنکابنی

محل تولد: سیاورز خرم آباد شهسوار (تنکابن )
شغل: کارمند بانک ایران وژاپن
سن: 36
تحصیلات: لیسانس حساب داری
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 14-4-1364
محل زندان: -

زندگینامه شهید

 


زندانی زمان شاه : ۱۳۵۳ / ۴سال

نحوه شهادت  : تیرباران

مجاهد شهید سیدجواد مدنی که میان مردم و دوستان و بسیاری از اهالی روستاهای اطراف و خرم‌آباد تنکابن به جوادآقا شناخته می‌شود در سال۱۳۲۸ در روستای سیاورز خرم‌آباد تنکابن در یک خانواده بسیار شناخته شده و قابل اعتماد مردم منطقه بدنیا آمد. دبیرستان را در تنکابن و دانشگاه را در تهران گذراند.

در دانشگاه با شرکت در تظاهرات و پخش شبنامه‌ها سیاست سرکوبگرانه شاه فعال بود. سپس با تشکیل گروه‌های سیاسی - مذهبی به گسترش فعالیت‌هایش از جمله در شهر زادگاهش تنکابن پرداخت.

سال ۵۲ یک‌بار توسط ساواک احضار و برای مدتی در بازداشت بود. ساواک در بازداشتگاه، فشار زیادی روی جواد از جمله با تهدید کردن خانواده وی آورد.

سیدجواد مدنی تنکابنی بار دوم در سال۵۳ توسط ساواک دستگیر و به تهران برده شد. دستگیری او با همدری گسترده مردم که احترام خاصی برای این خانواده قائل بودند همراه شد.

یکی از برادرانی که توسط سیدجواد عضوگیری شده بود، بعد از آزادی از زندان در مورد بخشی از فشارها و اذیت و آزار مأموران ساواک، شکنجه‌های سیستماتیک در کمیته مشترک و برخی مراکز ساواک در شهرستانها از جمله نوشهر و ساری روی سیدجواد اعمال شده بود و خودش از شهید شنیده بود، این طور نقل کرده است:

«هنگام دستگیری در خواب و بیداری غافلگیر شدیم؛ همراه من یکی از بستگانم بود که هر دوی ما را ابتدا به محلی منتقل کردند که نفهمیدم کجاست ولی بعد که چشم باز کردیم در کمیته مشترک بودیم.

در همان دیالوگ اول روشن شد که فامیل همراه من اساساً در باغ سیاست نیست و بعد از یک روز و با مقداری کتک و مشت و لگد آزادش کردند؛ مرا که با ضربات زیاد کوفته شده بودم و چشمم سیاهی میرفت؛ چشمم با یک چیزی که شبیه گونی بسته بودند. صدای ۲نفر را می‌شنیدم که راجع به من و کارهایم صحبت می‌کردند وقتی راجع به آدرس و یک برگه کاغذ صحبت می‌کردند خوشحال شدم که اسم من در جیب نفری بود پیدا کرده‌اند و ربطی به فعالیت‌هایم ندارد؛ لااقل الآن موضوع بحث نیست؛ روی همین موضوع متمرکز شدم و حرفهایم را آماده کردم.

در همین فکر بودم که سه نفر با عجله و کشان کشان مرا به اتاق دیگر بردند یکی با صدای بلندتر به دو نفر دیگر تهدید می‌کرد؛ خجالت بکشید با دست خالی دیگر پیشم نیائید؛ ۳ روزه هیچ غلطی نکردید ببینم چی کار می‌کنید و بیرون رفت مرا به تخت بستند فکر می‌کنم شلاقها به ۳۰ نرسیده بود که از حال رفتم اما صدایم را می‌خوردم سطل آب را حس کردم تکانی خوردم نفهمیدم که چند تا زده بودند؛ دوباره تلاش کردم بشمارم ولی شاید ۸۰ضربه شلاق خوردم و خون به اطراف پاشید بیشتر روی پایم پاره شده بود ساواکی چاقلو، با لهجه و فرهنگ لمپن‌ها واقعاً حرفه‌یی می‌زد هر ضربه‌ علاوه بر کف پا به تمامی پشت پا هم می‌خورد، تا مغز استخوان برق‌گرفتکی و حالت شک شدن را حس می‌کردم.

من هم تنها یک‌بار گفتم که کدام پدر سوخته‌ای مرا معرفی کرده خوب اگر اینجوری است بیاورید روبه‌رو کنید یکی از آنها گفت همیشه توی تظاهرات هستی ولی این‌بار همه نفرات را باید بگوئی؛ ۴روز پشت سرهم همین شکنجه و شلاق سهم من بود. یکی از شکنجه‌گرهای ساواک با بازجو به آهستگی گفت اگر فیل هم بود از پا در می‌آمد این چیزی ندارد. با این دیالوگ ۱۵روز آنجا بودم تا این‌که مرا به سلولی بردند که جوانی دانشجو را دیدم مال دانشکده دیگر بود از او سؤال کردند این را می‌شناسی با سر گفت نه از بس شکنجه شده بود که دو ساواکی تقریباً زیر بغلش را نگه‌داشتند اما پاهایش روی زمین کشیده می‌شد؛ از من سؤال کرد گفت تو این را می‌شناسی گفتم نه ولی چند بار در دانشکده دیدم ولی یادم نمیاید. مدتی بعد هم در یک دادگاه نمایشی ابتدا ۱۰سال و بعد هم ۵سال به زندان محکوم شدم. وقتی وارد زندان قصر شدم تعداد زیادی زندانی آنجا بود حسابی مرا تحویل گرفتند و احساس کردم دنبال اینجا بودم واقعاً شکنجه‌هایی که شده بودم برای پیدا کردن گمشده‌ام که سازمان بود می‌ارزید.

او در مدتی که در زندان بود؛ همه آموزشها را از مجاهدین آموخت و تبدیل به کادری لایق و همه‌جانبه شد تا بتواند مسئولیت مبارزه برای آرمان آزادی مردمش را به عهده بگیرد».

سیدجواد سال۱۳۵۷ در جریان انقلاب ضدسلطنتی از زندانهای شاه خائن آزاد شد و مردم شهر به‌عنوان یک قهرمان از او استقبال کردند.

وی مجدداً به تهران رفت و فعالیت‌هایش را در تهران ادامه داد تا بعد از ۳۰خرداد ۶۰ که خمینی آخرین قطرات آزادی را گرفته و دست به نسل‌کشی مجاهدین زد؛ سیدجواد هم مانند همرزمانش؛ برای ایستادگی و ادامه مبارزه زندگی مخفی را برگزید تا این‌که توسط پاسداران خمینی دستگیر شد؛ ۴سال تمام تحت شکنجه‌های بسیار او را در زندانهای مختلف چرخاندند و بقدری ضعیف شده بود که مستمر دچار خونریزی معده بود و از شدت ضعف از حال می‌رفت.

لاجوردی همه‌گونه شکنجه و محدودیت و فشار را به سید جواد اعمال کرد از او مصاحبه می‌خواست اما او که حسرت مصاحبه که هیچ، حتی یک آه را بر دل دژخیمان خمینی گذاشت در وصیت نامه‌اش این‌طور نوشت: تا بن استخوان به توحید و یگانی و نبوت و معاد معتقدم... حنیفا مسلماً و ما انا من المشرکین... و سرموضع بودن خودش را اعلام کرد و سرانجام در تابستان ۶۴ به عهدش با خدا و خلق وفا کرد و سر بدار و جاودانه شد؛ یادش گرامی و راه سرخش پر رهرو باد

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/4869e6f0-9ecb-466c-bf5a-86517cec716e"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات