زندگینامه شهید
مجاهد شهید غلامحسین حسینی از سال ۵۱ و هنگامی که ۱۷ ساله بود با مجاهدین آشنا شد. اشتیاقش به مبارزه تا آنجا بود که به زودی تحصیل را رها کرد و به عنوان یک انقلابی حرفهای وارد فعالیتهای سازمان شد.
علاوه بر مسئولیتهای مشخصی که در رابطه با سازمان به عهده میگرفت، با برگزاری جلسات تفسیر قران ، دوستان و آشنایان و جوانان مبارز را با فرهنگ اصیل قرآن، تفاسیر مجاهدین و ضرورت مبارزه آشنا میکرد. با تلاش و مایهگزاری مستمر، او موفق شد درروزگاری که مبارزه تنها درسطح دانشجویان شناخته میشد، یک هسته مبارزاتی از جوانان محله و فامیل تشکیل دهد. این هسته تا زمان دستگیری غلامحسین و قطع ارتباطشان با او، به افشای جنایات و دزدی و چپاول رژیم آریامهری می پرداخت. اگرچه پس از دستگیری غلامحسین این هسته از هم پاشید، اما اغلب اعضای آن، درسالهای بعد نیز از فعالترین هواداران مجاهدین درتظاهرات و راهپیمائیهای اعتراضی علیه رژیم شاه بودند.
شخصیت جاذب ، مسئول و استوار غلامحسین،برغم جوانی و کمی سنش، او را به عنصری محبوب و مورد اعتماد تمامی دوستان و آشنایان تبدیل کرده بود. درملأ اقوام و دوستان، هروقت در هر زمینهای اختلاف نظری وجود داشت، همگی به نظرات غلامحسین استناد میکردند، حرفهایش را باور داشتند و به رهنمودهایش عمل میکردند.
درسال ۵۳، غلامحسین دریکی از ارتباطات لو رفت و توسط ساواک دستگیرشد. جلادان او را ازز همان لحظه دستگیری تحت بازجویی و شکنجه های وحشیانه قراردادند. اما برغم فشار شدید، ساواک نتوانست اراده او را درهم بشکند.
استواری، مقاومت و ظرفیت بالای غلامحسین درتحمل درد ورنج زبانزد تمامی همزنجیرانش بود. یکبار که او را به مدت طولانی شکنجه کرده بودند ، برای اینکه دژخیمان دست از سرش بردارند ،خودش را به بیهوشی زد. اما بازجوی جنایتکار برای اینکه مطمئن شود آیا او واقعا بیهوش است یا خودش را به بیهوشی زده، کتری آبجوش را که روی یک چراغ والور بود ، طوری قرار داد که آب جوش مستقیم از لوله کتری روی شکم غلامحسین میریخت. بازجو سپس با همین وضعیت اتاق را برای مدتی ترک کرد. غلامحسین با اینکه زیر فشار و در حال سوختن بود، اما برای اینکه شکنجه گران را فریب دهد ، تا هنگام بازگشت بازجو، از جایش تکان نخورد و به این ترتیب بازجو باورکرد که غلامحسین بیهوش است و او را به سلول برگرداند.
همزنجیران غلام در زندان های اوین و قصر همواره از روحیه شاداب و سرحال او که محیط زندان و زندانیان را تحت تأثیر قرار میداد، تعریف میکردند. به محض ورود هر زندانی جدید به بند، غلامحسین به سراغش میرفت و تلاش میکرد ضمن کمک و حل و فصل مشکلات او فضای شادابی را برایش ایجاد کند. ازجمله در همان شب اول یک بازی جمعی به راه میانداخت تا زندانی جدید بتواند خودش را درجمع دوستانش ببیند و فشارهای زندان روی او تأثیر منفی نگذارد.
مجاهد شهید غلامحسین حسینی آخرین سال زندانش را در زندان قصر و درکنار برادرمجاهد مسعود رجوی گذراند. این مجاهد پرشور در روز ۳۰ دی همراه با مسعود و آخرین سری زندانیان سیاسی از زندان شاه آزاد شد.
بعد از سرنگونی رژیم شاه ، او از زمره مسئولان ستاد مجاهدین در نارمک تهران بود و همه کسانی که به آنجا رفت و آمد میکردند ، این مجاهد شاداب و پرصلابت را میشناختند.
غلامحسین یکبار در اوایل سال ۵۹ در حالیکه یک خودروی پر از نشریه مجاهد را منتقل می کرد ، دستگیر شد. کچویی جنایتکار که از زندان شاه از او کینه به دل داشت و می دانست غلامحسین از پرونده سیاه ” سپاس شاهنشاها”ی کچویی و دار و دسته موتلفه خبر دارد، بسیار تلاش کرد تا او را در زندان نگه دارد ولی به دلیل فقدان هرگونه مدرکی علیه وی، نتوانستند او را نگه دارند و غلامحسین بعد از ۶ ماه از زندان آزاد شد.
بار دوم در مرداد ماه سال۶۰ او در خیابان دستگیر شد ولی از آنجا که اسم مستعار داد و دژخیمان هم نتوانستند بهرغم شکنجه بسیار از او اطلاعاتی کسب کنند و یا او را مورد شناسایی قرار دهند، کسی پی به هویت واقعیش نبرد. اما در اوایل سال ۶۳ در زندان اوین توسط یکی از خائنان شناسایی شد و بلافاصله به زیر شکنجه برده شد. با این وجود جلادان خمینی نتوانستند اراده این مجاهد استوار را درهم بشکنند و سرانجام با توجه به ترس و کینه ای که از او به دل داشتند، درنهایت ذلت و زبونی، او را درروز ۸ اردیبهشت سال ۶۳ به جوخه های تیرباران سپردند.
دریکی از روزهای ملاقات، خبر اعدام غلامحسین قهرمان را همراه با ساعت مچی او به پدر و مادرش دادند.
برادر غلامحسین نیز به نام عباس حسینی از روحانیان مجاهد و زندانی دو نظام شاه وشیخ بود . عباس حسینی نیز توسط جلادان رژیم ضد بشری خمینی در آذرماه سال ۱۳۶۰ در شهرگرگان تیرباران شد.
یاد این مجاهدان پرشور و استوار گرامی و راهشان پر رهرو باد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید