زندگینامه شهید
روز ۶تیر سال ۱۳۸۲ مجاهد خلق صدیقه مجاوری در پاریس بهشهادت رسید. شهید شعلهور آزادی صدیقه مجاوری روز ۲۸خرداد در اعتراض به رفتار وحشیانه و غیرمشروع پلیس فرانسه مبنی بر بازداشت فرشته آزادی مردم ایران مریم رجوی، خود را در مقابل وزارت کشور فرانسه به آتش کشیده بود.
صدیقه مجاوری متولد سال ۱۳۳۸ در شهر ساری بود و در همین شهر بزرگ شد. او پس از اخذ دیپلم به دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی تهران رفت. در همین دانشکده بود که با مجاهدین خلق ایران آشنا شد و گمشده خود را برای آرمان آزادی ایران پیدا کرد.
مجاهد خلق صدیقه مجاوری در سال ۱۳۶۰ توسط دژخیمان خمینی به اسارت درآمد و مدت ۵سال زیر شدیدترین شکنجههای وحشیانه قرار داشت. وی در سال ۶۶ به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست و بهسرعت مدارج مسئولیتپذیری و فرماندهی را طی نمود و از فرماندهان کارآمد توپخانه ارتش آزادیبخش ملی ایران شد. صدیقه مجاوری از نمونههای برجسته فداکاری، تلاش و عشق به آزادی میهن و صفا و صمیمیت با همرزمان مجاهدش بود
شهید مقدس صدیقه مجاوری، در روزگار نامردمیها، همچون آرش جانش را در چله کمان گذاشت و رها کرد، سلام بر تو ای عشق فروزان و شعلهور آزادی.
از خون شفق خنده گشاید گل خورشید آن شبشدگان بین که سحرگاه ندیدند
آنروز این سؤال در برابر هر وجدان آزادهیی قرار گرفت که چرا و بهکدامین گناه باید آزادی خلق ما با توطئه نابودی روبهرو شود؟ آخر گناه ما چیست؟ مگر این مقاومت و این نسل جز تحمل شکنجه و زندان و تیرباران و قتلعام بهخاطر آزادی و بهخاطر مبارزه علیه فاشیسم مذهبی گناهی دارد؟ چرا باید همه ارزشهای انسانی بهخاطر منافع و بندوبستهای سیاسی و اقتصادی لگدمال شود؟
البته دشمنان آزادی حتی خواستند کار ترا هم لوث کنند، اما جسارت، عزم، اراده، صلابت و طهارت انقلابی تو آنقدر درخشان و برجسته بود که بهرغم همه فریبکاریها و سفسطهها، تلألو و درخشش حقانیت این فدا و ذبح عظیم را نتوانستند خاموش کنند.
آخر تو در میان یارانت، آن قدر متواضع، افتاده و بیرنگ بودی که حتی کسانی که سالیان با تو کار میکردند، از سوابق درخشان انقلابی و کارنامه مبارزاتی تو بیاطلاع بودند. تو هفت شهر عشق را در وادی مبارزه و انقلاب طی کرده بودی. از ۲۵سال پیش زمانی که میلیشیای پرشوری بودی لباس مبارزه بهتن کردی و از آنپس با جدیت تمام بهای پیمودن مسیری را که انتخاب کرده بودی تا بهآخر پرداختی. سالها زیر شکنجههای دژخیمان خمینی در اوین قهرمانانه مقاومت کردی و بهرغم پیکر نحیفت، دژخیم را بهزانو درآوردی و داغ تسلیم را بهدل مزدوران گذاشتی. پس از آزادی از بند دژخیمان، عاشقانه بهجمع یارانت پیوستی و بعد در این مسیر وادیهای مبارزه برای نجات خلق در زنجیر ایران را یک بهیک طی کردی.
سرانجام منطق فدای حداکثر و مقاومت بههر قیمت، که تو با شعلههای جانت آنرا اثبات کردی، بر توطئهها پیروز شد. دشمن و همه همدستانش بهخوبی فهمیدند که هرگز نمیتوانند مقاومت این ملت را درهم بشکنند و با توطئه و نیرنگ نابود کنند. زیرا با رویینتنانی روبهرو هستند که مرگ را بهسخره میگیرند و دشمن را با همه قدرتش در مقابل اراده خود بهزانو در میآورند. شعلههای وجود تو، سند پاکبازی، حقانیت، مشروعیت، فداکاری و آزادیخواهی نسلی است که در ظلمات تیره و تار آخوندی، چون اخگرهای فروزان، آسمان این میهن را غرق شکوه و شرف کرده است. در گذرگاه شب تار بهدروازه نور خوشه اخگر سرخ، با طنینهای سترگ عاقبت کوره خورشید گدازان گردد اکنون در اوج پیروزیها و سرفرازیهایی که حاصل فداکاریها و از جان گذشتگیهای تکتک اعضا و هواداران این مقاومت است عهد میبندیم که در راه و هدفی که تو برایش جان دادی همچنان حاضر هستیم و بر آرمانمان پای میفشریم تا روز آزادی.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
صدیقه مجاوری در سیاهچالهای اوین (از یادداشتهای یکی از همزنجیرانش) «اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریضحال و در عینحال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال میشدند. او نقطه اتکا کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند بههمین دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه صدا زده و تهدید کرده بودندکه نباید با کسی صحبت کند. در لحظه ورودش ۴۰۰ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و بهسلول انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال۶۲ بود، یادم مییاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند.
یکی یکی در سلولها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود، بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و در حالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم، آهسته گفت: «بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره بهمسعود) جونش سلامت» و دستی تکان داد و رفت. آنشب هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رساندیم.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید