زندگینامه شهید
منصورحاجیان در سال ۱۳۳۸در خانوادهای متوسط در تهران بهدنیا. پس از سپری کردن تحصیلات ابتدایی و متوسطه موفق بهگرفتن دیپلم بازرگانی شد.
در سال ۱۳۵۴زمانی که برادرش توسط ساواک، بهدلیل اعتصابات دانشجویی در ارومیه دستگیر شد، کم کم با توجه به اعلامیههایی که بهطور مخفی به دستش میرسید، شناخت کلی نسبت به سازمان پیدا کرد.
منصور در قیام ضدسلطنتی مردم ایران در سال ۵۷ فعالانه شرکت داشت.
سال ۱۳۵۹ توسط برادر مجاهدش مسعود حاجیان با سازمان بیشتر آشنا شد و به مطالعه نشریه مجاهد و زندگینامه شهدای سازمان روی آورد. و بهعنوان هوادار سازمان در میتینگهای و برنامههای سازمان شرکت داشت.
پس از شهادت برادر مجاهدش مسعود حاجیان در ۲۷ تیر ۱۳۶۰ با حکم موسوی تبریزی در تبریز، بیشازپیش برای ارتباط با سازمان تلاش کرد. تا آن که در سال ۱۳۶۳ به سرپل سازمان وصل شد. در مرداد سال ۱۳۶۴بهدلیل لو رفتن رابطهاش با سازمان دستگیر و روانه زندان و شکنجهگاه اوین گردید. در همان ماههای اول دستگیری در حالیکه دژخیمان خمینی وی را جهت لودادن محل برادران مجاهدش، تحت شکنجههای وحشیانه قرارداده بودند بهقصد حفظ اسرار نهفته در سینهاش، خود را در زندان، حلقآویز کرد، که بهدلیل پاره شدن طناب، موفق به این کار نشد.
پس از سه ماه، به زندان قزلحصار و آبان ۱۳۶۵، به زندان گوهردشت منتقل گردید و فروردین ۱۳۶۶ پس از پایان محکومیتش از زندان آزاد شد.
منصور که فریاد «هل من ناصر ینصرنی» برادر را شنیده بود، پس از آزادی در پی خروج از کشور و وصل به نیروهای سازمان در ارتش آزادیبخش ملی ایران بود. در مهرماه ۱۳۶۶ برای خروج از کشور اقدام کرد که در بلوچستان توسط پاسداران کمیته ضدخلقی رژیم، دستگیر و با عادیسازی هوشیارانه، بعد از مدت یک ماه اسارت، آزاد شد. اما سرانجام موفق شد، در آبان ۱۳۶۶، پس از وصل مجدد به سازمان از کشور خارج و خود را به پایگاههای ارتش آزادی برساند.
منصور پس از پیوستن و گذراندن آموزشهای لازم، در عملیاتهای آفتاب، چلچراغ، فروغ جاویدان و عملیات دفاعی مروارید شرکت نمود.
وی در سال ۱۳۶۸، در انقلاب درونی مجاهدین، به مفهوم جدیدی از مبارزه و پرداخت یکسویه و همهچیز برای آن، دست یافت.
منصور مجاهدی صمیمی، با محبت و خاکی، بیپیرایه و یکرنگ و در عین برخورداری از شور و نشاط و سرزندگی، بسیار استوار و محکم بود.
یکی از همرزمانش، ویژگیهای او را چنین توصیف کرده است:
«منصور بسیار خاکی و مایهگذاربود، به اشرف عشق میورزید... به کارش عشق میورزید و همین تنظیم رابطه او با کار و مسئولیتش، بهخوبی رازهای درونی و خصائص عاطفی او را بیان میکرد و ارزشها و باورهای ایدئولوژیک وی را بهروشنی و بهزیباترین شکل، متجلی میساخت. هرجا که حضور داشت، فضایی آکنده از شور و شادی ایجاد میکرد، پیوسته عطر زلال عاطفه، از کلامش محسوس بود و صداقت در حرفهایش موج میزد...» .
منصور در یکی از گزارشاتش، درک عمیق خود را در رابطه با حفاظت از اشرف و ضرورت دفاع از این سنگر شرف و آزادگی، چنین بیان کرده بود:
«اشرف با بیا بیا معنی پیدا میکند و کانون استراتژیک نبرد با رژیم ضدبشری خمینی است. فقط کس نخارد راهنمای عمل ماست و چشمداشت به هر عنصر دیگری اپورتونیزم محض است. با میتوان و باید هر مانعی برداشتنی و هر خواستهای دستیافتنی است».
و در گزارش دیگری نوشته بود: «باپذیرش آگاهانه شق اشرف شبه اوین = فتح مبین، ... ... . بهجای فرار و دوری جستن از هر ابتلاء و تضادی بهپیشواز آن میروم و تعهد میدهم، با سلاح انقلاب، مجاهد موحدی باشم که سرم را به خدا سپرده و پایم را مثل میخ در زمین بکوبم و تکان نخورم و قیمت چنین تعهدی را هم، خودم تماماً از جیب خودم بدهم...»
منصور که در مسئولیتهای مختلف در ارتش آزادیبخش، صلاحیتهای خود را به اثبات رسانده بود، در فروغ اشرف در روز ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، آنگاه که در برابر خیل مزدوران خامنهای – مالکی در حمله به اشرف، با دستانی خالی سینه سپر کرد، فرازی بسا بالاتر از فدا و مجاهدت را به نمایش گذاشت.
منصور قهرمان در همان ساعات اولیه نبرد فروغ اشرف از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بهشدت مجروح شد. کارشکنیها وسنگاندازیهای مزدوران مالکی، در مسیر مداوای وی، و پایداری قهرمانانه او در برابر این همه دنائت، پردهای دیگر از قهرمانیهای این مجاهد پاکباز بود.
سرانجام این مجاهد دلیر در رو ۲۱ خرداد ۱۳۹۰، پس از۶۴ روز مقاومت، بهدلیل مانعتراشیهای مزدوران مالکی، مظلومانه جان بهجان آفرین تسلیم کرد و در اوج شرف و افتخار بهکهکشان شهدای سرفراز فروغ اشرف پیوست.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید