زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه: سال ۵۶ به مدت دو ماه
نحوه شهادت: تیرباران
عباس قبادی در سال۱۳۳۰ در یک خانواده کمدرآمد در شهر آمل به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسط را در همان شهر به پایان رساند. وی از همان کودکی با فقر و محرومیت آشنا شد. از همان دوران دبیرستان با شرکت در جلسات مذهبی – سیاسی نسبت به عامل فاصله عمیق طبقاتی در جامعه و فقر مردم که حاکمیت دیکتاتوری مذهبی بود آگاهی پیدا کرد. پس از اخذ دیپلم به سربازی رفت و در آنجا نفرتش نسبت به شاه خائن و نظام فاسد و ستمگر او بیشتر شد.
رفتار و اخلاق انسانی عباس روی سربازانی که با آنها بود تأثیر بسیار زیادی گذاشت. وقتی عباس بعد از پایان دوران سربازی به خانه یکی از سربازان هم دورهاش میرود تا او را ببیند، و وی در خانه نبوده طی نامهیی برای عباس مینویسد: «عباس برادر خوبم تو به خانه ما آمدی و من نبودم، بچهها گفتند عمو عباس عزیز آمده از شنیدن این خبر خیلی اشک ریختم که سعادت دیدنت را نداشتم... تو انسانیت و فداکاری را به من آموختی و مظهر و سمبل پاکی و شرف هستی... ».
عباس پس از طی دوره سربازی وارد دانشکده کشاورزی و دامپروری ارومیه شد. در دانشگاه با مجاهدین و آرمان رهاییبخش آنها آشنا گردید و با انگیزهای که از شهدا و دفاعیات آنها گرفت به مبارزاتش علیه دیکتاتوری حاکم افزود و مشخصاً در تظاهرات دانشجویی شرکت فعال داشت. در همین رابطه در اوایل سال۵۶ در راهاندازی یکی از تظاهرات دانشجویی توسط ساواک دستگیر و روانه زندان گردید. در زندان وی را تحت شکنجههای بسیاری قرار دادند از جمله آویزان کردن از یک دست که باعث شد کتفش آسیب جدی ببیند. ساواک مجبور شد بهدلیل نداشتن هیچ مدرکی از وی بعد از دو ماه ضربوشتم و شکنجه او را آزاد کند.
عباس بعد از آزادی همچنان به فعالیتهایش ادامه داد و جوانان بسیاری را در آمل از جمله روستای آب اسک با مبارزه و مجاهدین آشنا کرد. میزان فعالیتهایش به حدی بود که مرتجعین خمینیصفتی که بعداً میوهچین انقلاب شدند، به وی توصیه میکردند که فعالیتش را پایین بیاورد تا مبادا مجدداً دستگیر شود! اما جواب عباس روشن بود.
وی که در سازماندهی قیام مردم آمل شرکت نقش کلیدی داشت، در روزهای آخر سقوط نظام شاهنشاهی در تصرف اماکن نظامی به همراه جوانان شهر نقش فعالی ایفا کرد.
پس از پیروزی انقلاب بهدلیل شناختهشدگی و محبوبیتی که داشت در میان استقبال مردم که میدانستند هوادار مجاهدین است، به همراه دیگر همرزمان مجاهدش از جمله مجاهدان شهید رحمتالله سجادی و رمضان ذبیحی کنترل و اداره شهربانی آمل را به دست گرفت.
اما روشن بود که این مسئولیت با توجه به حاکمیت آخوندها نمیتوانست ادامهدار باشد. بنابراین بعد از مدتی به همراه همراهان مجاهدش به ستاد سازمان در تهران منتقل شد. در یکی از حملاتی که چماقداران خمینی به ساختمان ستاد میکنند، عباس قهرمان از ناحیه کمر آسیب جدی میبیند و مدتی در بیمارستان بستری میشود. بعد از این حادثه عباس به بستگانش گفته بود: «با مادرم از مادر رضائیها و شهدای این خانواده صحبت کنید تا آمادگی هر اتفاقی را که ممکن است برای من بیفتد را داشته باشد»
وی اواخر شهریور ۵۹ به تشکیلات آمل منتقل شد و به فعالیتهایش در آنجا ادامه داد. از جمله به همراه میلیشیا برای فروش نشریات و کتابهای سازمان به خیابانها و محلات مختلف میرفت و مواضع سازمان حول مسایل مختلف را برای جوانان و مردم توضیح میداد و انحصارطلبی حاکمیت آخوندی و محدود کردن آزادیهای سیاسی- اجتماعی توسط آنها را افشا میکرد.
در یکی از شبهای ماه رمضان سال ۵۹ در یکی از تکیههای شهر، آخوند مرتجعی به نام یوسفی که چماقدارانش نیز همراهش بودند در سخنرانی خود علیه سازمان حرفهایی میزند که عباس همانجا بلندگو را از دست این آخوند خمینیصفت گرفته و چهره او را که تا قبل از انقلاب در لانه خودش خزیده بود افشا کرده و سخنرانی را بهم میزند. وقتی چماقداران آخوند یوسفی با چاقو به وی حمله میکنند جوانان حاضر از وی دفاع کرده و چماقداران را گوشمالی میدهند.
در آذرماه سال ۵۹ چماقداران خمینی به کتابخانهیی که مربوط به عباس و خانوادهاش بوده حمله میکنند و دو نفر از بستگان وی را دستگیر میکنند اما عباس که هدف دستگیری بوده به کمک مردم صحنه را ترک میکند و مدتی مخفی میشود و پس از آن در اواخر آذرماه ۵۹ از شهر آمل به شهر ساری و سپس قائمشهر منتقل میگردد.
انضباط آهنین، فروتنی و تعهد بالا به آرمان از ویژگیهای انقلابی عباس بود که همرزمانش بر آن تأکید داشتند.
وی بعد از سی خرداد و شروع مبارزه مسلحانه انقلابی مدتی بهعنوان رابط با نیروهای مستقر در جنگلهای مازندران فعالیت داشت و پس از مدتی به واحدهای عملیاتی مجاهدین در جنگل پیوست.
وی در تیرماه سال۶۲ به همراه چند تن از همرزمانش در تور مزدوران دادستانی رژیم در شهر ساری میافتند که همگی سیانور خود را که در دهان داشتند میشکنند، اما با بردن سریع آنها به بیمارستان و اقدامات اولیه جز یک نفر بقیه زنده میمانند و به زندان برده شده و زیر شکنجه شدید قرار میگیرند.
عباس در آخرین ملاقاتی که با خانوادهاش در ۲۱بهمن ۱۳۶۳ داشته به آنها میفهماند که بهزودی اعدام میشود.
نهایتا این مجاهد سرفراز را بعد از یکسال و نیم بازجویی و شکنجه در روز ۱۹ اسفند۱۳۶۳ به همراه ۱۵مجاهد دیگر به جوخه اعدام میسپارند و بهشهادت میرسد.
مزدوران خمینی هنگام تحویلدهی پیکر این مجاهد قهرمان به خانوادهاش از آنها تعهد میگیرند که بدون مراسم باید تدفین انجام شود. اما قبل از رسیدن پیکر پاک وی به آمل، هجوم مردم به خانه این شهید آنچنان بود که مزدوران خمینی را وحشتزده کرد، بهخصوص که در این مجلس شعار مرگ بر خمینی و درود بر مجاهد نیز داده شد و دو نفر از بستگان عباس شهید در همانجا دستگیر شدند.
بر اثر فشار رژیم پیکر پاک عباس شبانه به امامزاده قاسم آمل منتقل و در کنار سایر شهدا دفن شد.
همسر عباس قهرمان، فرشته ابویی از شهدای سرفراز مجاهد خلق است که در سال۱۳۶۲ توسط دژخیمان خمینی تیرباران شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید