728 x 90

با یاد مجاهد شهید عباس (ابوالقاسم) خورشیدوش

مجاهد شهید عباس(ابوالقاسم) خورشیدوش
مجاهد شهید عباس(ابوالقاسم) خورشیدوش

محل تولد: همدان
شغل:
سن: 24
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: همدان
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان:

زندگینامه شهید


عباس خورشیدوش از فرزندان دلیر مردم همدان در سال۱۳۴۳ متولد شد و همانجا تحصیلات متوسطه را ادامه داد. او سپس توانمندیهای خود را در رشته‌های مختلف ورزشی فعال و شکوفا کرد تا آن که در سال۱۳۵۶ قهرمان کشتی آزاد نوجوانان کشور شد. عباس بعد از انقلاب ۵۷ با مجاهدین و راه و رسم صدق و فدای آنان آشنا و به‌زودی در کسوت میلیشیایی پرشور، در بخش دانش‌آموزی همدان مشغول فعالیت شد. او مدتی در دبیرستان مسئول نرمش میلیشیا بود و تشکیلات دبیرستان را با روحیه‌ای پرشور اداره می‌کرد. عباس سری پرسودا و دلی عاشق نسبت به راه و آرمانش داشت. او قهرمانی بود که در نوجوانی مدال میادین ورزش کشتی را بارها برگردن انداخت. البته آخرین و برترین مدال قهرمانی که او برگردن انداخت، طناب دار وفای به عهد در روزگار حاکمیت سیاه ارتجاع بود.

از ویژگیهای برجسته عباس و آنچه در او بسیار بارز بود، وحدت با مسئولیتهای انسانی‌اش بود. امکان نداشت کاری برعهده عباس گذاشته شود و او آن کار را تا آخر انجام ندهد.

عباس، در مرداد ۶۰، وقتی که برای انجام یک قرار در خیابانی در کرمانشاه، اقدام می‌کند، در محل قرار، متوجه فضای مشکوک اطراف شده و می‌فهمد که قرار لو رفته است. گشت سپاه و مزدوران بسیج به ناگهان عباس را محاصره می‌کنند. عباس شروع به دویدن، به‌منظور فرار از حلقه محاصره می‌کند. اما تمامی راههای خروجی بسته شده بود و به این ترتیب عباس دستگیر می‌شود.

عباس ۱۷ساله را به زندان بسیج همدان منتقل می‌کنند. از همان اول شکنجه‌ها شروع می‌شود. شلنگ آب را در دهانش قرار می‌دهند تا حدی که شکمش پر از آب می‌شود. در همین حین پاسدارای وحشی با مشت و لگد، به‌منطور به‌دست آوردن اطلاعات به جانش می‌افتد. ولی او سرسختانه مقاومت می‌کند و می‌گوید چیزی برای گفتن ندارم. در همین حین از شدت ضرب‌وشتم، چندین بار بیهوش می‌شود. مزدوران وقتی می‌بینند که کاری از پیش نمی‌برند، چند بار اقدام به اعدام مصنوعی او می‌کنند. اما این هم اِفاقِه نمی‌کند و عباس لب از لب باز نمی‌کند. او قسم خورده بود که اسرار خلق را در سینه نگه دارد و قسم خورده بود که در میدانِ جنگ با صلابه‌ی شکنجه‌گران وحشی، باز هم فاتح باشد و مدال افتخار را بر گردن بیاویزد. راستی که دژخیم وارد بدمیدانی برای جنگیدن شده بود. میدانی که نتیجه آن شکست محتومش بود و بس. دژخیم نمی‌دانست که قهرمان در زنجیری چون عباس، پیش از هر چیز، قهرمان شرف و غیرت یک خلق است.

یکی از همبندی‌هایش می‌نویسد:

«در زندان، عباس برای همه زندانی‌های مجاهد، الگوی شایسته مناسبات و تنظیم رابطه بود. هر چند که مدتها در سلول انفرادی بود. اما کافی بود که تنها یک روز با عباس باشی، تا معنی مجاهد بودن را بفهمی. بعد از شهادت مسئولان سازمان در زندان همدان، از آنجایی که برای تشکیلات بهای زیادی قائل بود، خودجوش مسئولیت جمع‌کردن بچه‌ها و اداره تشکیلات را به‌عهده گرفت و در این کار مایه زیادی گذاشت.

جزوات آموزشی سازمان را مطالعه می‌کرد و آنها را به بقیه منتقل می‌کرد. همیشه به فکر فرار از زندان بود. می‌گفت باید فرار کنم تا انتقام بچه‌ها را بگیرم. دو بار هم اقدام به فرار کرد ولی متأسفانه موفقیت‌آمیز نبود.

مجاهد قهرمان عباس خورشیدوش ۲۴ساله، دردهم مرداد سال۶۷ در قتل‌عام زندانیان سیاسی خون پاکش را هدیه آزادی خلقش کرد. اویکی از۳۷ نفر آخرین بازماندگان زندانیان مجاهد در همدان بود که به‌صورت جمعی تیرباران شدند.

آنها هنگام تیرباران، سرود ایران‌زمین را می‌خواندند.

 

خاطرات


یکی از آشنایان عباس نقل می‌کند که یک روز آقایی آمد به خانه‌ام و گفت من تازگی با عباس توی زندان، هم‌سلول بودم. بعد با بغضی در گلو گفت، من که مجاهدین را نمی‌شناختم، ولی اگر عباس یک مجاهد است، من مخلص مجاهدین هستم. من خاک زیرپای همه‌شان هستم. واقعاً مجاهدین راه حسین را دارند ادامه می‌دهند.

در زندان برای این‌که به خیال خودشان عباس را اذیت کنند، یک زندانی عادی را به سلول او برده بودند. اما در اینجا هم اشتباه محاسبه داشتند و تیرشان به سنگ خورد. آخر مجاهدی مثل عباس از میان همین خلق برخاسته بود، پس هیچ فاصله‌ای بین او و مردمش نبود. مردمی که قربانی ظلم و تباهی این رژیم شده بودند.

یک زندانی عادی:

من که اصلاً هیچ میانه‌یی با سیاست نداشتم، برای اولین بار با یک آدم سیاسی، آن هم مجاهد خلق روبه‌رو می‌شدم. من یک زندانی عادی بودم، ولی مجاهدین را از روی عباس شناختم. وقتی وارد سلولش شدم، استقبال گرمی از من کرد، تنها پتوی سلول را به من داد و خودش تا صبح از شدت سرمای زمستان ورزش می‌کرد. یکبار خانواده‌ام برایم یک کیک آوردند. آن را به سلول آوردم که با هم بخوریم. اما عباس گفت، سهم من را بگذار کنار، می‌خواهم بدهم بچه‌ها. این را که گفت من هم دیگر نتوانستم بخورم. کیک کامل را به بچه‌های سایر سلولها رساندیم. عباس، همیشه قبل از این‌که به خودش فکر کند، به فکر بچه‌های دیگر بود.

یکی از آشنایان:

سال ۶۴ به دیدن عباس رفتم. درباره او خیلی شنیده بودم، ولی هنوز خودش را ندیده بودم. وقتی دیدمش، در همان برخورد اول محو شخصیتش شدم. از همه حرفهایی که زد یک جمله‌اش برای همیشه توی ذهنم حک شد. او گفت: شما از ما انتظار دارید که توی زندان مقاومت کنیم، اما ما هم چشممان به شماست! ببینیم شما که آزاد هستید چکار می‌کنید!”

از آن روز تا امروز، هنوز هم فکر می‌کنم که دارد به من نگاه می‌کند و چشمش به ماست. و نگاهش من را به انجام وظایفی که بر دوش دارم ترغیب می‌کند.

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7203062f-543a-4cf0-ae64-52e8c4e9490b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات