728 x 90

نگاهی به زندگی جاودانه‌فروغ اشرف، شهید مجاهد خلق شهناز پهلوانی

جاودانه‌فروغ اشرف، شهید مجاهد خلق شهناز پهلوانی
جاودانه‌فروغ اشرف، شهید مجاهد خلق شهناز پهلوانی

محل تولد: -
شغل:
سن: 50
تحصیلات: لیسانس پرستاری
محل شهادت: عراق - شهر اشرف
تاریخ شهادت: 19-1-1390
محل زندان: -

زندگینامه شهید


شهناز پهلوانی سال۱۳۴۱ در رامهرمز در خانواده‌یی بسیار متعصب و مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه تا گرفتن دیپلم را در این شهر گذراند. در سال ۱۳۵۶ با مطالعاتی که داشت، با مسایل سیاسی آشنا شد.
در قیام مردم ایران در سال ۱۳۵۷ و شرکت در تظاهراتها، با نام چند شهید مجاهد خلق آشنا گردید ولی هنوز آگاهی کافی نسبت به سازمان نداشت.
پس از پیروزی انقلاب تصمیم گرفت که با مجاهدین بیشتر آشنا شود. به همین دلیل در سال ۱۳۵۸ با مراجعه به دفتر جنبش ملی مجاهدین، به یکی از سخنرانی‌های برادر مجاهد مسعود رجوی گوش داد. همانجا بود که احساس کرد گمشده خود را یافته است و به گفتهٔ خودش «این ندا تا مغز استخوانش نفوذ کرد و سرنوشتش با آرمانهای مجاهدین پیوند خورد».
شهناز از آن پس، به‌رغم محدودیت‌هایی خانوادگی، به مطالعه نشریه مجاهد و سایر انتشارات سازمان پرداخت.
بعد از اتمام دوران دبیرستان، به‌دلیل شروع جنگ، به همراه خانواده به نجف‌آباد نقل مکان کردند. وی که شیفته آرمان مجاهدین شده بود، پس از چند ماه به رامهرمز برگشت و در آنجا در جلسات آموزشی سازمان و نشریه فروشی شرکت کرد ولی به‌دلیل فشارهای خانواده، مجدداً مجبور به بازگشت به نجف آباد شد.
در نجف‌آباد از طریق یکی از هواداران مجاهدین، توانست به نشریه مجاهد دست یابد و ارتباطش را با هواداران سازمان حفظ کند.
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و تظاهرات سراسری سازمان و شروع مبارزه مسلحانه انقلابی، ارتباطش با سازمان قطع شد و به‌رغم این‌که تلاش کرد با رفتن سراغ هوادارانی که می‌شناسد، ارتباطش را برقرار کند، ولی موفق نشد.
در سال ۱۳۶۲ در دانشگاه رشت در رشته پرستاری قبول شد و سه ترم را در این دانشگاه گذراند، اما از آنجا که فکر و ذهنش وصل به سازمان بود، از دانشگاه رشت انصراف داد، با این آرزو که به تحصیلش در خارج کشور ادامه داده و از این طریق به سازمان وصل شود، ولی خانواده‌اش به‌شدت با خواسته وی مخالف کردند.
در سال ۱۳۷۱ مجدداً با اصرار خانواده برای دانشگاه ثبت نام کرد. شهناز این بار دانشگاه همدان را برگزید تا با توجه به نزدیکی آنجا به کرمانشاه، راهی برای خروج از مرز و پیوستن به مجاهدین، پیدا کند.
در دانشگاه همدان در این رابطه، اقدام کرد که متوجه شد کانالی که برای این مهم، انتخاب کرده بود، ضربه خورده است.
وی پس از گرفتن لیسانس پرستاری برای کار به بیمارستان شفا در اهواز برگشت و در این زمان تنها از طریق صدای مجاهد با سازمان ارتباط داشت.
پس از حدود سه ماه کار در این بیمارستان، به بیمارستان جماران در تهران رفت و در آنجا مشغول به‌کار شد.
شهناز از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴ در این بیمارستان کار می‌کرد تا این‌که پس از گرفتن مرخصی، نامه استفعای خود از بیمارستان را، با این امید که به خارج رفته و به سازمان وصل شود، نوشت و تحویل داد.
این اقدام وی، حساسیت رژیم را روی وی بالا برد و تحت کنترل قرار گرفت. وی تلاش داشت که با رفتن به نجف‌آباد و برگشتن و شرکت در کلاسهای زبان در تهران، فضا را عادی نشان بدهد.
با قطع شدن صدای مجاهد، تلاش شهناز برای رسیدن به سازمان محبوبش دوچندان شد. در این مسیر موفق شد دو بار با امکانات زیارتی، به عراق بیاید ولی نتوانست به سازمان وصل شود. تا آن که متوجه شد، می‌تواند به ترکیه با اقامت سه‌ماهه سفر کند. همین راه را انتخاب کرد و در ۵ مهر ۱۳۸۵ از ایران خارج شد و بعد از مدت کوتاهی در ترکیه به سازمان وصل و در تاریخ ۲۷ آذر همان‌سال، به شهر آرزوهایش، اشرف پایدار وارد شد.
شهناز که برای رسیدن به اشرف راه سخت و طولانی را طی کرده بود، به راستی شکرگزار نعمت وصل بود و این را می‌شد در تمام لحظات زندگی انقلابیش و تمام حرفها و نوشته‌هایش دید: «همیشه به‌خاطر بودن در زیر چتر رهبری مسعود و مریم سپاسگزار خدای یکتا هستم»
شهناز در اشرف، در کنار فراگیری آموزشهای غنی سازمان، با مایه‌گذاری و تلاش شبانه‌روزی در انجام مسئولیتهایش، به کادری برجسته تبدیل شد.
او روز ۱۹فروردین ۱۳۹۰ پس از تهاجم مزدوران مالکی – خامنه‌ای به اشرف، با اصرار، خودش را به صفوف اول درگیری رساند. او می‌گفت: «می‌خواهم از خاک اشرف که حریم آزادی و امید مردم ایران است تا آخرین قطرهٔ خونم دفاع کنم».
سرانجام در سحرگاه خونین جمعه۱۹ فروردین در حالی‌که در آخرین لحظات حیاتش، مشغول پانسمان و رسیدگی به یکی از خواهران مجروحش بود، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت و پس از تحمل چندین ساعت درد، آرام و صبور به‌سوی رفیق اعلی پرکشید و به عهدی که با خدا و خلق بسته بود، وفا نمود و اثباتگر کلام خودش در اسفند ۱۳۸۹ شد که در نامه‌یی خطاب به رهبر مقاومت؛ مسعود جوی نوشته بود: ”فقط می‌توانم بگویم که می‌خواهم مجاهد بمانم و مجاهد مسعود و مریم بمیرم. چگونه؟ شاید نمی‌دانم ولی می‌توان و باید با جنگ صد برابر».

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/743804c7-eee2-4a5f-b3de-a8f5994a22c2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات