زندگینامه شهید
زهرا علیپور سال ۱۳۳۱ در سعدآباد از توابع برازجان به دنیا آمد. بهدلیل فقر و محرومیت، تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی سپری کرد و پس از آن بهعنوان مستخدم مدرسه مشغول بهکار شد. در این شغل از جانب مسئولان و معلمین مدرسه زیر فشار بود که علاوه بر کارهای مدرسه، خریدهای بیرونی آنها را نیز انجام بدهد، ولی زهرا که زور را بر نمیتافت با آنها درگیر میشد به همین سبب بارها تهدید به اخراج از مدرسه گردید.
وی بهرغم همه این فشارها از جمله بیتفاوتی پدر آخوندش نسبت به سرنوشت وی، موفق شد تحصیلاتش را بهصورت شبانه تا سال چهارم دبیرستان سپری کند.
با اینکه حقوق اندکی داشت (۱۵۰تومان) ولی در رسیدگی و مایهگذاری برای دیگران نمونه بود.
زهرا با آنچه از تفکرات ارتجاعی پدر آخوندش و اطرافیان وی دیده بود بهدنبال آرمانی در نقطه مقابل اندیشه خرافاتی آنها میگشت.
همزمان با اوجگیری قیام مردم ایران علیه شاه خائن در سال ۱۳۵۷، یکی از دانشجویان برازجانی به سعدآباد آمد و با روشنگری نسبت به قیامی که در جریان است، مردم آنجا را در جریان شرایط انفجاری کشور قرار داد.
زهرا از همان زمان فعالانه وارد تظاهراتها علیه حاکمیت فاسد سلطنتی شد.
وی پس از پیروزی انقلاب با سازمان مجاهدین آشنا شد و بهعنوان هوادار سازمان در کنار کارش، فعالیت میکرد. وی پس از مدتی از طرف آموزش و پرورش به شهر گناوه منتقل گردید. در آنجا نیز در ارتباط با سازمان قرار گرفت و در تیمهای میلیشیا سازماندهی شد و در فعالیتهای مختلف از جمله فروش نشریه شرکت داشت. همچنین در جمعآوری کمک مالی برای سازمان از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد.
با عشقی که به سازمان و آرمان رهاییبخش آن داشت، جدیت او برای جذب جوانان به سازمان، چشمگیر بود
بعد از مدتی فالانژهای رژیم در مدرسه، زهرا را بهدلیل فعالیتهایش از جمله پخش نشریه مجاهد در مدرسه بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و بههمراه چند تن از معلمین هوادار سازمان از مدرسه اخراج کردند.
پس از آن وصیتنامه خود را نوشت و به خواهرش گفته بود: از این بهبعد معلوم نیست که بازگشتی وجود داشته باشد.
وی در تظاهراتهای اعتراضی علیه سیاستهای سرکوبگرانه ارتجاع حاکم در شهر شرکت داشت و بارها با چماقداران و کمیتهچیهای سرکوبگر درگیر شده بود.
از آنجا که در گناوه شناخته شده بود و زیر نظر کمیته ضدخلقی قرار داشت، مجبور شد مجدداً به سعدآباد بازگردد.
در آنجا نیز عملاً بهزندگی نیمه مخفی روی آورد و برای اینکه غافلگیر نشود، شبها حصیر بافی میکرد و بیدار مینشست.
چندین بار پاسداران جنایتکار با موتور اطراف خانه وی گشت میزدند تا وی را در غافلگیری دستگیر کنند، تا آن که در تابستان ۱۳۶۰ پاسداران به خانه وی مراجعه کرده و از وی میخواهند که برای چند سؤال به کمیته بیاید.
زهرا به همراه یکی از بستگانش از خانه خارج شده و به همراه پاسداران به سمت مرکز کمیته حرکت میکند. اما در مسیر در یک نقطه موفق به فرار شده و از صحنه خارج میشود.
وی پس از چند روز در حالیکه پاسی از شب گذشته بود، مخفیانه به خانهشان میرود. اما با گزارشی که خبرچینهای محله داده بودند، پاسداران از دیوار خانه وارد شده و زهرا را در غافلگیری، دستگیر میکنند و به زندان برازجان برده و در آنجا تحت بازجویی و شکنجهها سبعانه قرار میدهند.
پدر آخوند وی بارها او را تحت فشار قرار داده بود که توبه کند، اما زهرا گفته بود: «بگو چه خلافی از من سرزده است که توبه کنم؟».
یکبار که خواهرش برای ملاقات وی اقدام کرده بود، دژخیمان اجازه ملاقات ندادند. سرکرده زندان گفته بود: «خواهرت خیلی شلوغ میکند، اصلاً اعصاب ما را خرد کرده است. با چنگال روی دیوار شعار مینویسد. توی کابل برق با برادرانش تماس میگیرد...»
پس از شکست جانیان رژیم در برابر اراده سترگ زهرا، حاکم ضد شرع در بیدادگاه آخوندی وی را به اعدام محکوم کرد. در ملاقات آخری که وی با خانوادهاش داشت، با اینکه به وی حکم اعدام ابلاغ شده بود، ولی طوری رفتار کرد که خانوادهاش متوجه نشوند.
سرانجام دژخیمان خمینی در روز ۱۰ دیماه ۱۳۶۰، این زن پاکباز مجاهد خلق را به جوخه اعدام سپرده و بهشهادت رساندند و بدین ترتیب زهرا با وفای به پیمانهایش با خدا و خلق به کاروان بزرگ شهدای مجاهد خلق پیوست.
پیکر پاک وی، پس از سه روز توسط خانوادهاش تحویل گرفته شد و در حیاط خانه غسل داده شد و دفن گردید.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید