از: مهدی خدایی صفت
آرام، باصفا، خاکی، مهربان و بیرنگ، افتخار مجسم تاریخچهٔ سازمان با ۵۳سال نبرد قهرمانانه، شتابان به دیدار رفیق اعلی پرکشید.
یار دیرین، مرد بیشکست رویدادهای توفانی و نقطهٔ تلاقی عاطفههای تکتک مجاهدین، آه که تحمل لحظات بدون او چه سخت و نفسگیر است. طنین دوستداشتنی این نام «بابا»، گرچه فقط یک عنوان مصطلح بین مجاهدین بود، اما او به راستی لنگر، پشت و پناه و بابای محبوب همهٔ مجاهدین بود. و ما که در واپسین روزها همچنان دلنگران جسم نحیف و صدای مهربان اما بهشدت بیمارش بودیم، بازگشت سلامتش را دقیقهشماری میکردیم تا یک بار دیگر بابای نازنینمان را درآغوش بگیریم و این ایام دورانساز را در گرمای وجودش به پیش بتازیم ولی دریغ که آن جان شیفته انگار که دیگر تحمل آن جسم را نداشت، ما را بدرود گفت و به سوی یاران دیرین پرکشید.
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن...
این قطعه شعری است که بابا به زیبایی دکلمه میکرد و میخواند
دانی که چیست دولت؟
دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی
بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود لیکن
از دوستان جانی، مشکل بود بریدن
رزمندهٔ نیم قرن مبارزه خستگیناپذیر در تمامی جبههها، این بار در برابر درد و رنج و ضعف و سستی که بیماری به او تحمیل میکرد، هرگز سر خم نکرد و تا آخرین لحظه ایستاد و جنگید و لحظهای تسلیم نشد. این البته رسم دیرین او بود. زندگیاش سراسر عبوری بود شجاعانه از نبردی به نبرد دیگر. و چه زیبا گفت فرمانده چه گوارا که «برای تشخیص زنده یا مرده بودن یک انسان به شرف او نگاه کنید نه به نبض او». و بابا به گفتهٔ خواهر مریم همان «مظهر شرف و پایداری زمانه ما بود» و قهرمان نیم قرن «نبرد بیوقفه با دیکتاتوریهای شاه و شیخ» در تکتک لحظاتش ایستاد و جنگید و جنگید و جنگید. اولین بار چند روزی پس از ضربه و دستگیریهای اول شهریو ۵۰، بابا را بر سر یک قرار در بولوار الیزابت دیدم. در شرایطی که ساواک در همه جا در تعقیب اندک کادرهای دستگیرنشده مجاهدین بود، مجاهدی که بعداً او را به نام بابا شناختم، شجاع، شاداب و پرصلابت بر سر قرار حاضر شد تا ارتباطات ما را وصل کند و فرامین سازمان را ابلاغ نماید. از همانجا ویژگیهای برجستهٔ مجاهدیش چشمم را گرفت گرچه هرگز نمیدانستم این مجاهد افتاده حال؛ همان چریک آموزشدیده در فلسطین و فرماندهٔ ۲عملیات پر ریسک و خطر روزهای آینده سازمان خواهد بود. دیدار بعدیم با او درسلولهای اوین و سپس در زندان شماره ۳ قصر بود که با شخصیت دوستداشتنیاش بیشتر آشنا شدم. روزهای جنجالی و پرتحرک زندان را در آن ایام، با سرود شورانگیز خون، سرود رسمی سازمان که آن را با تمام خشم و شور انقلابی میخواندیم، آغاز کردیم. گرچه آن زمان نمیدانستم که سراینده و سازنده این سرود غرورانگیز، همان مجاهدی است که آرام و صمیمی در کنارم نشسته است:
ز خون ما که شد روان بهراه حق، جوانههای انقلاب جان گرفت
شرارهها، ز انتقام تودهها، بهخرمن وجود دشمنان گرفت
آهنگ دلانگیز و همزمان کوبندهٔ این سرود، فضای زندان را میشکافت و انگیزهها را صیقل میزد. سپس با سرود فداییها «باز این من و این شب تیره بیپگاه»که همچنان دستهجمعی میخواندیم برنامه سرودخوانی به پایان میرسید.
در ماهها و سالهای بعد، ترانهها و سرودهای جدید دیگری با همت و هنر این مجاهد وارسته گرمابخش مبارزه ما در زندان، هدیه شبهای شعر، رهتوشهٔ سلول انفرادی، مرهم زخم و درد شکنجه و خشم سرخ مجاهدین در قبال هر شهادت بود: سرود قسم، بهنام خدا، شمع شبانه، سرود جاودانهٔ کارگر و...
او که بهراستی پدر موسیقی مقاومت است، نهاد ترانه سرود سازمان را تا تکامل آن به دوران نوین و شکلگیری «موزیک اشرف» و تشکیل «ارکستر مقاومت» امتداد داد. و سرانجام این میراث گرانبها را که بهدقت از آن نگهداری میکرد، با پیامی آتشین به نسل جوان و هنرمندان جوان مجاهد خلق تقدیم کرد. بابا خطاب به آنها گفت: «هرگز از رؤیاهای خود دست برندارید. با غم و یأس بجنگید. امید به ساختن دنیایی بهتر را زنده نگهدارید. خلاف جهت رودخانه شنا کنید. این کار سادهای نیست اما قوای بهبندکشیده را آزاد میکند، برای تغییرکردن و تغییردادن». این پیام مجاهد پاکبازی بود که خود همواره خلاف جهت رودخانه شنا کرد و همواره بر لب پرتگاه خطر بهخاطر آزادی خلق و میهنش ایستاد. آخر نویسنده نامی یونان نیکوس کازانتازاکیس گفته بود: «انسان نمیتواند به پرواز درآید مگر آن که ابتدا به لبهٔ پرتگاه برسد» و بابا همیشه بر سنت آموخته از رهبری پاکبازمان که به آن عشق میورزید، بر لبهٔ پرتگاه ایستاد با پروازی از پس پرواز دیگر، با پروبالی که در انقلاب مریم کسب کرده بود. این نه فقط در عرصهٔ سیاسی، نظامی و مبارزاتی بلکه بیامان در عرصه عقیدتی و آرمانی، چه آنگاه که شیراوژن برای عملیات و نبرد نظامی میرفت و چه آنگاه که تا روز آخر در رزم ایدئولوژیک و در تعهدات ایدئولوژیک-تشکیلاتی محکم و پابرجا ایستاد و جنگید. تعهدات، انتخابها و نقشه مسیرهای شورانگیز بابا، برگهای زرین تاریخچهٔ سازمان و بیانگر ارزشهای گرانبهایی است که او خلق کرد و بهثبت رساند.
سخن گفتن در وصف حال و ارزشهایی که بابا شاخص آن بود، خود موضوع یک کتاب و یک تاریخچه است، پس با سلامی دوباره به بابا و تجدید عهدی آتشین، پرچم مبارزه و آرمان و آرزوهایش را هر چه برافراشتهتر در دستانم میفشرم.
راستی که دیدارت ترنم بودن بود و بدرودت شکوه سرودن، متبرک باد نامت، جاودانه یادت، پاینده راهت، درود، درود، درود...