زندگینامه شهید
آفتاب گرم خوزستان، دستان پینه بستهٴ پدر، چهرهٴ تکیده مادر و فقر و رنج مردمی که زندگی نکرده، زندگیشان سپری میشد!
این شرایط، عبدالرضا را از کودکی با دردهای مردم محروم آشنا کرده بود، دردهایی که او را از نوجوانی به جستجوی درمان برمیانگیخت، تا اینکه با مجاهدین آشنا شد و عاشقانه پیوست.
خود در این باره نوشته است:
«... در سال ۵۸ از طریق اطلاعیه و بچههای محله، با سازمان آشنا شدم. آشنایی من با سازمان همراه بود با کاندیداتوری برادر مسعود برای ریاستجمهوری... از همان زمان فعالیت خودم را بهطور نیمهوقت شروع کردم... در محلهمان دکهای به نام ”۴خرداد“ (برای فروش نشریه و کتابهای سازمان) دایر کردم... یکبار در دانشکدهٴ نفت آبادان، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) یک سخنرانی داشت، من هم جزو نفرات حفاظت او بودم... در سال ۵۹ در سخنرانی ”چه باید کرد“ برادر مسعود، همراه با تعداد زیادی از بچههای میلیشیا، در مدار نزدیک (برای حفاظت) قرار داشتیم»...
«... در سال ۵۸ از طریق اطلاعیه و بچههای محله، با سازمان آشنا شدم. آشنایی من با سازمان همراه بود با کاندیداتوری برادر مسعود برای ریاستجمهوری... از همان زمان فعالیت خودم را بهطور نیمهوقت شروع کردم... در محلهمان دکهای به نام ”۴خرداد“ (برای فروش نشریه و کتابهای سازمان) دایر کردم... یکبار در دانشکدهٴ نفت آبادان، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) یک سخنرانی داشت، من هم جزو نفرات حفاظت او بودم... در سال ۵۹ در سخنرانی ”چه باید کرد“ برادر مسعود، همراه با تعداد زیادی از بچههای میلیشیا، در مدار نزدیک (برای حفاظت) قرار داشتیم»...
پس از ۳۰خرداد و آغاز مقاومت سراسری در برابر استبداد خمینی، مجاهد قهرمان عبدالرضا وادیان، مسئولیتهای خودش را در شرایط و مأموریتهای مختلف از جملهٴ در امارات بهخوبی برعهده گرفت.
سرانجام در سال ۱۳۶۶ عبدالرضا به منطقهٴ مرزی اعزام شد و بهعنوان رزمندهیی پرشور در صفوف یکانهای رزمی ارتشآزادیخش قرار گرفت.
«... بعد از تمام کردن دورهٴ آموزشی، وارد گردانهای رزمی شدم... در عملیات موسیان شرکت کردم. سپس به اشرف منتقل شدم»....
سال ۱۳۸۲، امواج بنیانکن توطئه و تهاجم، توسط ارتجاع و استعمار، سازمان مجاهدین را در نوردید. اما اشرفیها پایداری کردند و شعلهٴ مقاومت برای سرنگونی دیکتاتوری ولایتفقیه را، فروزان نگاه داشتند. عبدالرضای قهرمان یکی از این اشرفیهای پایدار و سرفراز بود. عزم او برای پایداری و نبرد در سختترین شرایط، در نوشتههایش موج میزند:
۲۶آبان ۹۱: «... برای من همین بس که مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. این همهٴ شرفم و همهٴ آرزویم است. هیچ چیز دیگری نمیخواهم. تا دنیا دنیا هست، از عهد و پیمانم با رهبرانم، برادر مسعود و خواهر مریم، دست برنمیدارم. مجاهدی هستم با عزمی جزم و آهنین»....
۲۶آبان ۹۱: «... برای من همین بس که مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. این همهٴ شرفم و همهٴ آرزویم است. هیچ چیز دیگری نمیخواهم. تا دنیا دنیا هست، از عهد و پیمانم با رهبرانم، برادر مسعود و خواهر مریم، دست برنمیدارم. مجاهدی هستم با عزمی جزم و آهنین»....
نقشه مسیر سال ۱۳۹۳: «... خدایا، در شب قدر پیمان میبندم و سوگند میخورم که در مسیر برادر مسعود و خواهر مریم، بمانم. مجاهدی باشم که هر قدر زمانه بدتر و مسیر پرپیچ و خمتر باشد، از تمام سختیها استقبال کنم»...
سرانجام مجاهد قهرمان، عبدالرضا وادیان، که در برابر تمامی توطئهها و حملات و شرایط سخت، همراه با همهٴ اشرفیها چون کوه ایستاده بود، در حمله موشکی شامگاه ۷آبان ۹۴، در لیبرتی بر عهد و پیمانهایش وفا کرد و جاودانه شد. او در مرداد۹۱ ضمن ترسیم نقشهٴ مسیر زندگیش، این پایان درخشان را چنین تصویر کرده بود: «... کوهها بلرزند، اما مجاهد اشرفی و لمیرتابو نمیلرزد... باشد که خون من نهالی رویان و چشمهای جوشان برای خلق قهرمان باشد»....
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید