زندگینامه شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
خاطره یکی از همبندان حمزه:
آن که نامش جسارت میبخشید
روز دوازده اسفند مصادف با سالروز تولد حمزه شلالوند زندانی سیاسی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران (در دهه شصت) میباشد که در مرداد ۱۳۶۷ در جریان قتلعام زندانیان مجاهد در زندان اوین بهشهادت رسید.
حمزه، جوانی ۳۳ساله و برومند و ورزشکار با قدی نسبتاً بلند و هیکل ورزیده و قوی بود. او اهل اندیمشک بود و در سال۱۳۶۱ در تهران دستگیر شده بود. با وجود آن که بعد از دستگیری او را مستقیم زیر شکنجه برده بودند اما از دادن اسم اصلی و واقعی خودش خودداری کرده و تا سال۱۳۶۴ از اسم مستعار حمید استفاده میکرد. در یک مورد حمزه به هنگام بازجویی و شکنجه، ۱۹ساعت مستمر به شکل «قپانی» آویزان شده بود و به همین خاطر دستهایش از ناحیه کتف بهحالت فلج درآمده بود ولی البته بعدها خودش با تراپی و اراده قوی و یک برنامه حساب شده و علمی موفق شد وضعیت شانه و دستهایش را بهبودی بخشد.
در خرداد سال۱۳۶۴ من و حمزه به همراه حدود ۲۰۰ زندانی از اوین به گوهردشت منتقل شدیم و همگی به بند ۱۹ رفتیم.
در بند ۱۹ گوهردشت یک روز وقتی سهمیه روزنامههای عصر رژیم را تحویل گرفتیم متوجه تیتر بزرگ روزنامههای اطلاعات و کیهان شدیم. در این دو روزنامه خبر و عکس دیدار آقای مسعود رجوی با ملک حسین پادشاه اردن در صفحه اول درج شده بود. همه زندانیان مجاهد به سمت روزنامهها هجوم آورده بودند تا تصویر آقای مسعود رجوی را بعد از مدتها ببینند. حمزه شلالوند صفحه اول یکی از نسخههای روزنامه را بالای دست گرفته و در طول بند رفت و آمد میکرد و با صدای بلند شعار میداد. این کار حمزه آنقدر بیمحابا بود که چند تن از دوستان همبند به او تذکر دادند مراقب باشد چون ممکن است پاسداران صدای او را بشنوند و به بند هجوم بیاورند ولی حمزه گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
مدتی بعد حمزه دوباره به اوین برگردانده شد و مجدد زیر بازجویی قرار گرفت. من چند ماه بعد از طریق یک زندانی دیگر خبردار شدم که اسم واقعیاش لو رفته است بعد از اتمام بازجویی و محاکمه مجدد، حمزه به قزلحصار منتقل شد. در آنجا موقع ورود به بند۵ مجرد (واحد یک)، مسئول بند که یک زندانی بریده و خائن بود از او اسم و اتهامش را پرسید. حمزه در جوابش گفت: من اسم و اتهام خودم را به آشغالی مثل تو نمیدهم. بهخاطر این حرف، او را به یک محل تنبیهی به اسم «گاودونی» بردند.
این محل یک ساختمان کوچک بود و «حاج» داوود رحمانی، رئیس بیرحم و بدنام زندان قزلحصار در سالهای اول دهه شصت، آن را تبدیل به محل شکنجه و تنبیه کرده بود. بعد از دو روز «میثم» رئیس زندان قزلحصار، سراغ حمزه رفت تا ببیند آیا او «متنبه» شده است؟ حمزه با شجاعت و صلابت همیشگیاش بدون هیچ واهمهیی به میثم گفته بود: به چه دلیل مرا به اینجا انداختهاید؟
میثم به او گفته بود بهخاطر آن که بهجای جواب دادن به سؤالات، به آن تواب توهین کرده ای! حمزه از برخوردش با آن زندانی خائن و بریده دفاع کرده بود. میثم که متوجه شد فشار روی حمزه مؤثر نیست ناچار او را به بند برگرداند.
حمزه در سال۱۳۶۵ به همراه زندانیان سیاسی قزلحصار به گوهردشت و به بند ما برگردانده شد. او در رشته ورزشی بوکس حرفهیی بود و بدن بسیار ورزیده، قوی و خوش استیلی داشت و به همین دلیل توانسته بود ۱۹ساعت آویزان شدن به شکل قپانی را از نظر جسمی دوام آورد اما دستش تا حد زیادی ضعیف شده بود. من هم با علم به این موضوع، هر وقت حمزه را میدیدم برای او به شوخی رجزخوانی میکردم و مشتم را نشانش میدادم. حمزه از ته دل میخندید و و بازوی قدرتمند و عضله برامدهاش را نشانم میداد و میگفت: آیا حاضر هستی با همین دست ناقص و علیلم یک مشت به تو بزنم و سپس تو هر چقدر که میخواهی به من مشت بزنی؟ و سپس قهقهه دلنشین سر میداد و مرا با ملاطفت در آغوش می گرفت.
در تاریخ ۱۱خرداد ۱۳۶۷ من و حمزه و بیش از ۱۵۰ زندانی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران به اضافه دو زندانی سیاسی غیرمجاهد از زندان گوهردشت به اوین و بند چهار (بالا) منتقل شدیم. از زمانی که به اوین آمدیم سطح موضعگیری بچهها در مقابل زندانبانها بهطور کیفی تغییر کرد و به مدار بالاتری ارتقا پیدا کرد.
تا روزی که در گوهردشت بودیم بر اساس یک توافق نانوشته و بنابه ملاحظات جمعی، اکثر افراد بند ما در مقابل زندانبانها و بازجوها اتهام خود را هوادار سازمان عنوان میکردند. ولی با انتقال به اوین، دیگر کسی خود را ملزم به رعایت این اصل نانوشته نمیدید. در اوین اکثر افراد وقتی درباره نوع اتهام مورد سؤال قرار میگرفتند جواب میدادند: هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران.
یک ماه بعد از ورود به اوین همه ما را از بند ۴ برای بازجویی به دفتر زندان اوین بردند در جریان این دوره از بازجوییها اصلیترین موضوع و محور برخورد کارگزاران دادستانی اوین، عنوان اتهام بود و بیرحمانهترین واکنش را نسبت به کلمه «مجاهدین» نشان میدادند. تیمی که برای این کار و مصاحبه و بازجویی انتخاب شده بود، شامل قدیمیترین و بدنامترین پاسدارهای اوین میشد، کسانی که در اوین به سبعیت و وحشیگری شهره بودند. مجید قدوسی و محمد خاموشی در زمره این افراد بودند. تعداد زیادی از بچههای بند ۴ اتهام خودشان را «هوادار مجاهدین» معرفی کردند کسانی مثل محمود سمندری، مهرداد مریوانی و محمود یزدجردی، مسعود افتخاری، خسرو امجدطوسی، پرویز شریفی، سیدعلی حیدری، حمزه شلالوند، علی آقا سلطانی، محمدرضا نعمتی عرب، خسرو نظیری خامنه، حمیدرضا وثوق آبکناری، پرویز تقی زاده، احمد (مراد) نصرتی خوشرو، رامین طهماسیان و علیاکبر لطیف و خیلیهای دیگر که اسمشان را به یاد ندارم. این بچهها که نام شان را بردم با شعار «پرچمهای پلیسی را پایین بکشید» هر نوع محافظهکاری در بیان اعتقادات قلبی و سیاسی خود را اشتباه می دانستند.
در طول ماههای خرداد و تیر و مرداد ۱۳۶۷ حمزه شلالوند با جسارت و شهامتی بینظیر در صف مقدم مقاومت در برابر زندانبانها قرار داشت و در هر فعالیت و عمل سیاسی در مقابل زندانبانها حاضر بود. روز سهشنبه چهارم مرداد ۱۳۶۷ نوبت ملاقات بند ما با خانواده هایمان بود. وقتی اولین سری ملاقاتیها به بند برگشتند یک خبر مهم و باور نکردی را برای ما آوردند: ارتش آزادیبخش از روز دوشنبه ۳مرداد تهاجم بزرگی را در منطقه قصرشیرین شروع کرده و شهرهای کرند و اسلامآباد (شاه آباد) را پشت سر گذاشته و به گردنه حسن آباد رسیده است و رادیو مجاهد مرتب مارش جنگی پخش میکند و اطلاعیههای نظامی را منتشر میکند و از همه مردم و جوانها میخواهد خودشان را به منطقه عملیاتی برسانند.
اولین چیزی که به ذهن من زد این بود که این تهاجم مثل عملیات چلچراغ است در واقع من و کسان دیگری که با منطقه کرمانشاه آشنایی نداشتیم، متوجه اهمیت و میزان پیشروی ارتش آزادیبخش نشده بودیم ولی حمزه شلالوند و جهانبخش امیری و علی سلطانی با تعجب از بچههایی که خبر را آورده بودند میپرسیدند: تا کجا؟ چارزبر؟ اینجا که شما میگویید نزدیک کرمانشاه است!
حمزه به همراه دو سه نفر دیگر به اتاقها سرکشی میکردند و میپرسیدند آیا کسی نقشه ایران دارد؟ هیچ نقشهای پیدا نشد و بناچار حمزه و علی آقا سلطانی و جهانبخش امیری و علی زارع و کسان دیگری که به منطقه کرمانشاه و کردستان و شمال خوزستان آشنایی داشتند جمع شدند و بر روی یک کاغذ نقشه فرضی از منطقه مورد نظر کشیدند تا ارزیابی دقیقتری از پیشرفت نظامی ارتش آزادیبخش بهدست بیاورند.
مدتی بعد پاسداران با چهرههای برافروخته و وحشتزده درهای همه سلولها را بستند و من دیگر حمزه را ندیدم.
روز پنجشنبه ۶مرداد من به همراه علی زارع و جهانبخش امیری و محمود یزدجردی و مهرداد مریوانی و چند تن دیگر به ساختمان دادسرای اوین در جنوب زندان برده شدیم.
دستگاه کشتار و قتلعام بیرحمانه خمینی بهراه افتاده بود. پس از این تاریخ من هر بار در سلولها و یا راهروهای زندان و بند ۲۰۹ یک همبند خودم را میدیدم سراغ حمزه و دیگر دوستانم را می گرفتم. در اواخر مرداد ۱۳۶۷ برایم مسجل شده بود که همه دوستان بند چهار از جمله حمزه شلالوند این شیر دلاور و مجاهد نستوه و مقاوم در طول ماه مرداد توسط هیأت مرگ به جرم ایستادگی بر اعتقادات و آرمانهای مجاهدیشان بهشهادت رسیدهاند.
هر کدام از زندانیانی که در جریان قتلعام ۶۷ بهشهادت رسیدند در نوع خودشان یک انسان برجسته و یک مبارز خستگیناپذیر و یک مجاهد سرموضع بودند ولی حمزه شلالوند در شهامت و جسارت و نترس بودن شاخص و نمونه بینظیری بود. بهرغم آن که بسیار قوی و شجاع و از نظر فیزیکی یک بکسور حرفهیی بود ولی قلبی مهربان و عاطفهای سرشار داشت. اولین بار وقتی که از یک زندانی دیگر شنیده بود پدر من در سال۱۳۶۰ در زندان اوین بهشهادت رسیده است با چهرهای مهربانانه به سمت من آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت من تازه شنیدم که پدر تو یک مجاهد بوده و در سال شصت بهشهادت رسیده است. اشک در چشمان حمزه حلقه زده بود. از آن پس لطف و بزرگواری برادرانهاش را شامل حال من میکرد. او مجاهدت و جذابیت و ورزیدگی و قدرت و مهربانی و عشق ورزیدن و مسئول بودن را در یکجا و در وجود خودش جمع کرده بود.
یاد حمزه و دیگر یاران سرموضع او گرامی باد
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید