زندگینامه شهید
خاطرات
مجید حدود ۲۵سال سن داشت و از سال۶۱ دستگیر شده و به ۱۵سال زندان محکوم شده بود، در زندان اوین، با مجید طالقانی و حدود۳۰نفر دیگر در یکسلول بودیم.
یکروز مجتبی حلوایی از دژخیمان اوین دریچهٴ کوچک روی در سلول را باز کرد، و طبق روش همیشگیش بعد از ورانداز کردن یکایک زندانیان، اسامی مورد نظرش را روی کاغذی یادداشتکرد.
قرائن نشان میداد که بهدنبال شکاری برای اعدام میگردد، چندروز بعد تعدادی از زندانیان مجاهد ازجمله مجید طالقانی، را از آن سلول بردند.
حدود یکهفته بعد بازهم جابهجایی دیگری انجام شد و مرا هم بهسلول انفرادی بردند، مدتی در آن سلول بودم یکروز عصر مجید طالقانی را بهسلول انفرادی من آوردند.
بلافاصله بعداز ورود به سلول ساعتش را از دستش باز کرد بهمن داد و گفت: همین حالا از دادگاه میآیم و چون در دادگاه از مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین دفاع کردهام، بهاعدام محکوم شدهام.
احتمالاً امشب یا فرداصبح اعدام میشوم، مجید این کلمات را درحالی میگفت که ذرهیی ترس یا غم در چهرهاش نبود.
او در ادامهٔ حرفهایش گفت: «روز پیش که بهدادگاه رفته بودم در دادگاه بنا بر دلایلی از خودم ضعف نشان دادم، شاید برای جلوگیری از صدور حکم اعدام بود.
بعد که از دادگاه به سلول انفرادی رفتم احساس عجیبی بهمن دست داد، احساس میکردم با این ضعفی که در دادگاه از خود نشان دادهام، مثل یهودا شدهام که بهحضرت مسیح (ع) خیانت کرد.
چنین احساسی را در رابطه با رهبران عقیدتیم مسعود و مریم داشتم، بعد از ساعتها فکر نگهبان سلول را صدا زدم و گفتم که برای دادگاه مطالبی دارم کاغذ و قلم بیاور تا بنویسم.
تصمیم گرفته بودم که بهقیمت جانم مواضع ایدئولوژیک سازمان را تأیید کرده و اعلام کنم که رهبری مسعود و مریم را قبول دارم.
بنابراین بعد از اینکه نگهبان کاغذ و قلم آورد، علاوه بر تمام مواضع ایدئولوژیک سازمان، اقدام به مبارزه مسلحانه با رژیم را هم تأیید کردم، و نوشتم که رهبری مسعود و مریم و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را دربست قبول دارم.
بعد نامه را بهدست نگهبان دادم و گفتم که هرچه زودتر به دادگاه برسان، امروز دوباره مرا احضار و درمورد اعلام مواضعم در آن نامه سؤال کردند گفتم مورد تأیید من است.
بعد دادستان بهاصطلاح انقلاب از من سؤال کرد آخر تو از رهبری مسعود و مریم چه دیدهای؟ و من در جوابش گفتم همهچیز دیدم، حیات واقعی را دیدهام».
بلافاصله او را از دادگاه بههمان سلول انفرادی که من در آن بودم آوردند، حدود ۲ساعتی با هم در سلول بودیم، بعد از اینکه نمازش را خواند. مجتبی حلوایی آمد و او را برد و همانشب یا فرداصبح اعدامش کردند.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org