728 x 90

گرامی باد خاطره تابناک شهید سیما حکیم معانی

مجاهد شهید سیما حکیم معانی
مجاهد شهید سیما حکیم معانی

محل تولد: محلات
شغل: کارمند شرکت نفت
سن: 24
تحصیلات: دانشجوی رشته‌ٔ اقتصاد ملی
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 19-12-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


سیما حکیم معانی در سال ۱۳۳۶ در محلات دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در رشته اقتصاد در تهران وارد دانشگاه شد. وی که به‌عنوان کارمند در شرکت نفت استخدام شده بود در جریان تظاهرات و قیام مردم ایران برعلیه شاه خائن فعالانه شرکت داشت و نقش مهمی در سازماندهی اعتصابات اداره خود (شرکت نفت) ایفا کرد.
سیما که در جریان قیام با سازمان مجاهدین خلق آشنا شده بود، پس از قیام با تشکیل انجمنهای هوادار سازمان در ادارات مختلف، وی نیز به کمک تعدادی دیگر از همرزمان و همکارانش که همگی هوادار سازمان بودند انجمن مسلمان شرکت نفت را تشکیل داد و در بخش کارمندی شمال تهران ایفای مسئولیت می‌کرد.
 
یکی از همرزمان سیما در مورد او چنین نوشته است:
«چهره‌ٔ خندان سیما و جسارت و شهامت او از ویژگی‌هایی است که در یاد تمامی همرزمانش باقی مانده است... . همیشه او را در حال بحث و توضیح در مورد مسائل جامعه و خطوط سازمان در سر چهار راهها و در دکه‌های فروش نشریات سازمان توسط میلیشیای مجاهد خلق می‌توانستیم ببینیم. عشق و ایمان سیما به سازمان که همیشه از حرکات و گفتارش مشخص بود... سیما محبوبیت زیادی در بین اطرافیان و دوستانش داشت. همیشه کلامش تأثیر زیادی روی افراد داشت و امکانات فراوانی را برای مبارزه زنده می‌کرد».
سیما که در تظاهرات مادران در اردیبهشت ۶۰ و پس از آن در تظاهراتهای خردادماه ۶۰ شرکت فعال داشت، پس از سی خرداد ۱۳۶۰ و شروع مبارزه مسلحانه انقلابی مانند سایر مجاهدان به زندگی مخفی روی آورد. تا آن که روز یکم آذر ماه سال ۱۳۶۰ در حال عبور از یک خیابان فرعی، با شناسایی یکی از خائنین توسط گشت گروه ضربت زندان اوین دستگیر و روانه زندان اوین گردید. به‌محض رسیدن به شعبه‌ٔ ۶ بیدادگاه اوین، پس از طرح چند سؤال، وقتی بازجوها با مقاومت سیما روبه‌رو شدند و دریافتند که وی زبان به افشای اطلاعات نمی‌گشاید او را به اتاق شکنجه منتقل کردند.
 
یکی از هم‌بندیان سیما در مورد شکنجه‌هایی که بر او اعمال کردند این‌طور نوشته است:
«در حالی که دستهای سیما را به‌صورت قپانی از پشت به تخت شکنجه بسته بودند، بازجویی به نام اکبری به همراه چند دژخیم دیگر وحشیانه شروع به زدن کابل به سر تا سر بدن سیما کردند. در اثر شدت ضربه‌های کابل و مقاومت سیما، او به زمین افتاد و چون محکم به تخت بسته شده بود، تخت شکنجه را هم با خودش برگرداند. بازجوها سعی کردند او را به وضع اولش برگردانند؛ ولی سیما همه قوایش را جمع کرد و مانع اینکار شد. به‌خاطر همین شکنجه‌گرها به‌اجبار پای سیما را از تخت باز کردند و دستهایش را در همان حالتی که از پشت دست‌بند زده شده بود، از بالای سرش به جلو برگرداندند. با این حرکت وحشیانه، هر دو دست سیما شکست. بعد او را در همین حالت و با دستهای شکسته از زمین بلند کرده و آویزان کردند. به‌خاطر این وحشیگری هر دو دست سیما فلج شد و حتی کوچکترین کارهای شخصی‌اش را هم در زندان نمی‌توانست انجام بدهد و همیشه بچه‌ها به او کمک می‌کردند.
دژخیمان شکنجه‌گر تمام مدت، با نعره‌های وحشیانه سیما را تهدید می‌کردند و از او اطلاعاتش را می‌خواستند. اما عشق به خدا و خلق چنان نیرویی به سیما بخشیده بود که به‌رغم این همه شکنجه، لب از لب باز نکرد. خودش تعریف می‌کرد که هر بار که شکنجه‌گر اصرار می‌کرد که اطلاعات خودم را بدهم، تنها جواب می‌دادم من چیزی برای گفتن ندارم. سیما شکنجه‌گرها را چنان مستأصل کرده بود که بازجوی سیما که یکی از جلادترین شکنجه‌گران اوین بود در اتاق بازجویی می‌گفت: «تا حالا هیچکس نتوانسته بود مثل این (سیما) منو خسته و کلافه کنه». سیما را به طرز وحشیانه‌یی با کابل زده بودند به‌طوری‌که هر دو کلیه او از کار افتاده بود و کارش به دیالیز کشید... در بهداری اوین نیز بازجوئی‌هایی طولانی از او برای درهم‌شکستنش ادامه داشت؛ هر ده انگشت پاهایش شکسته بود؛ گوشت کف پای او ریخته بود و به‌اجبار برای به‌دست آوردن اطلاعات او از سایر قسمتهای بدنش گوشت به کف پای او چسبانده بودند».
 
خواهر مجاهد اعظم حاج حیدری از همرزمان سیما، خاطره خود را از روبه‌رو شدن با وی این‌طور بازگو کرده است:
«یک روز در بند باز شد و یک نفر جدید وارد بند شد، که در اثر شدت شکنجه دولا  دولا و خیلی به‌سختی راه می‌رفت. دختری بود سیه‌چرده، با قدی بلند و چهره‌یی شکسته، اما جذاب و مهربان، طوریکه آدم در همان دیدار اول مجذوبش می‌شد. به طرفش رفتم، پاهایش آش‌و‌لاش بود. بهش گفتم می‌خواهی کمکت کنم؟ به‌صورتم نگاه کرد و خندید. چهره‌اش به نظرم آشنا می‌آمد، اما او را به جا نیاوردم. پرسید: اعظم من را نمی‌شناسی؟ من خجالت کشیدم که او من را می‌شناسد، اما من او را به‌جا نیاوردم. دوباره با مهربانی خندید و گفت، «سیما» هستم! یادت رفته؟ حق داری، چهره‌ام تغییر کرده، اما خودم عوض نشدم. بعد هم از یکی دو جا که در انجمن معلمهای هوادار مجاهدین با هم کار کرده بودیم، اسم برد. یکدفعه او را شناختم. گفتم: عجب! سیما تویی؟ چقدر قیافه‌ات عوض شده!... باور کردنی نبود، سیما حکیم معانی بود که چهره  اش ظرف یک سال بیش از ده سال شکسته شده بود.
سیما از شدت درد و فشار، ۲۰ کیلو وزن کم کرده بود و خیلی ضعیف شده بود. با صندلی چرخدار حرکت می‌کرد ولی با وجود این وضعیت حتی لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. با تلاش خودش و به کمک سایر بچه‌های بند یکی از دستهایش را با ورزش توانست تا حدی که توی انجام بعضی کارها کمکش کند راه بیندازد. مواقعی که بچه‌ها اصرار می‌کردند که کمی استراحت کند، قبول نمی‌کرد و می‌گفت، وقت کمی دارم، زیاد فرصت ندارم. سیما برای پیمودن راه تا به آخر بی‌قرار بود.
زخمهای پایش عفونی شده بود و عفونت به خونش زده بود. تمامی انگشتهای پاهایش شکسته بودند. دژخیمان در انتقام از مقاومت و تسلیم‌ناپذیری سیما و برای عذاب دادن بیشتر او اقدامی برای معالجه‌اش نمی‌کردند. و آخرِسر هم او را با همان وضعیت به جوخهٔ تیرباران سپردند».
 
یکی دیگر از هم‌بندیان سیما حکیم معانی روز پرکشیدن سیما را این‌طور نوشته است:
«در بند ۲۴۰ زندان اوین داشتیم ناهار می‌خوردیم که از بلندگو اسامی تعدادی از بچه‌ها را خواندند. اسم سیما حکیم معانی هم جزو آنها بود. یکدفعه سکوت همهٔ بند را فرا گرفت. چون همه می‌دانستیم که این اسامی برای اعدام است. ولی هیچکس باورش نمی‌شد.
سیما با خونسردی تمام به غذا خوردن ادامه داد، وقتی غذایش را تمام کرد، بلند شد و با کمک بچه‌ها آمادهٔ رفتن شد. همهٔ بند بالا و پایین به هم ریخت. بچه‌ها از سر سفره بلند شدند و در راهروها تجمع کردند. به‌طوری‌که پاسدارها نمی‌توانستند التهاب به‌وجود آمده در بین بچه‌ها را آرام کنند. بچه‌ها پشت درِ بند از پاسدارها می‌پرسیدند که این اسامی به چه علت خوانده شده است؟ آنها هم به دروغ پاسخ می‌دادند که انتقالی هستند و به بند پایین منتقل می‌شوند.
طبق معمول موقعِ وداع، تنها نگاه و سکوت بدرقهٔ راه این ستارگان بود. بچه‌ها را به بند پایین بردند و بلافاصله یکبار دیگر اسامی را جهت بازجویی تکرار کردند. ولی از آنجایی که بازجویی این نفرات تمام شده بود، همه یقین کردند که برای اعدام برده شدند.
به این ترتیب بود که در غروب ۱۹ اسفند ۱۳۶۰، سیما و چند نفر دیگر از بچه‌ها سرفراز و روسفید به میثاق خودشان با خدا و خلق وفا کردند و به جانب معبود شتافتند. همان شب صدای رگبار و به فاصلهٔ کوتاهی، صدای تکتیرهای خلاص توی بندهای اوین طنین انداخت».
سیما حکیم معانی چند روز قبل از اعدام با مادرش در زندان ملاقات داشت. پاسداران و دژخیمان برای پرده‌پوشی آثار شکنجه بر بدن سیما و برای این‌که مادرش آنها را نبیند به او گفته بودند که باید چادر بپوشد و کامل خودش را بپوشاند و هیچ جایش معلوم نشود. ولی سیما حین ملاقات دست خود را از زیر چادر بیرون آورد و به مادرش بخشی از آثار شکنجه بر روی دستهایش را نشان داد.
 
او در نامه‌یی از زندان در ده روز قبل از شهادتش به تاریخ نهم اسفند ۱۳۶۰ خطاب به مادرش چنین نوشته است:
«مادرعزیز و خوبم سلام. قربانت بروم می‌دانم که از دست دادن من برایت ممکن است مشکل باشد و لیکن این وصیت نامه را فقط به این خاطر نوشتم که به تو بگویم ناراحت نباش و غصّه نخور و قسم‌ات بدهم که بیشتر از توانائیت رنج نکشی و خودت را ناراحت نکنی، می‌دانی که خیلی دوستت دارم، از این‌که قبل از اعدام ملاقاتت کردم خیلی خوشحالم چون روی ماهت را دیدم. مادرجان می‌دانی که هر کسی عمری و مقدری دارد و من هم تا به اینجا عمرم بوده و مقدر این بوده که این‌گونه بمیرم. باورکن که ناراحت نیستم زیرا که هیچ‌گاه در زندگی‌ام نخواستم به جز در راه خدا حرکتی نمایم و امیدوارم که خدا هم از من راضی باشد...
مادرجان باز هم بگویم تا آخرین لحظه هم می‌گویم ترا بیشتر از جانم دوست دارم و لیکن باعث نشود که تو از نبود من رنج بکشی. این فرزند مال خدا بود و خدا هم پس گرفت. به همه سلام برسان و ببوسشان امیدوارم که همه مرا حلال کنند.

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم     لیک که معلوم گشت آه که من کیستم
موج ز خود رسته‌ای تیز خرامید و گفت     هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم»
 

این زن پاکباز مجاهد خلق در وصیت نامه خود اینچنین نوشته است:
«به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران و به نام شهدای به خون خفتهٔ خلق
من سیما حکیم معانی متولد ۱۳۳۶، نام پدر حاجی عباس، یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران هستم… و این راه و این هدف را آگاهانه به‌معنای انقلابی آن برگزیدم…شرکت تمام‌عیار در خروج از دوران کوری و ناآگاهی گذشته از آن آگاهی بود که دانستم آنهایی که شهادت و رنج و شکنجه‌های طاقت‌فرسا را به درجات خریدند هیچگاه نمی‌توانستند از شور انقلابی و عشق به خدا و خلق بی‌بهره باشند، زیرا در حرکت به سوی غایت و مقصد وجود، بایستی از صافیهای گوناگون شناختی و خصلتی رد شد تا همپای داعیان الی الله پیش رفت. … و من تمام این معیارها را در آرمان خونین مجاهدین یافتم و خواستم که در این راه و در فرداهای شاید نه‌چندان دور به گونه‌ای همه‌جانبه افتادگان از پای و یاران به عهد وفا کرده را یاری دهم و بار امانت را به دوش نحیف خود بکشم. … من به ارتجاع، به اسلام پناهان چماقدار، به این قداره‌کشان و سینه‌زنان زیر پرچم اسلام می‌گویم که این فداشدن و قربانی دادن سنت لایتغیر تمامی مجاهدین و مبارزین در مبارزه با استثمارگران و ستمگران طولِ تاریخ و از جمله شماست و ما چنین اراده کردیم… و شما در مقابل این تودهٔ عظیمی که درخت طیبهٔ عشق به مجاهدین و آرمانشان در قلوب آنها ریشه دوانیده چه می‌خواهید بکنید ای شبپرستان؟ ألیس الصبح بقریب.
در آخر با خواهران و برادران مجاهد و میلیشیایم سخنی دارم و آن این است که برنامه‌ریزی صحیح و انقلابی و مطالعه صحیح و اصولی همراه با عمل مناسب آن و ساده نیانگاشتن امر مبارزه، ضرورت حرکت در این راه پر پیچ و خمِ رهایی خلقهاست.
زنده باد آزادی – درود بر سازمان مجاهدین خلق ایران
مرگ بر ارتجاع پیش به سوی جامعهٔ بی‌طبقهٔ توحیدی- ۶/۲/۶۰ سیما
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت».
 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

خاطرات


 

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/c29178ab-2bde-47f1-8537-70b1daa4eb76"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات