728 x 90

با یاد مجاهد شهید مریم قدسی مآب

مجاهد شهید مریم قدسی مآب
مجاهد شهید مریم قدسی مآب

محل تولد: اهواز
شغل: دانش آموز
سن: 16
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: اهواز
تاریخ شهادت: 15-7-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


 

مجاهد دلیر مریم قدسی‌مآب، در سال۱۳۴۴ در اهواز به دنیا آمد، زمان پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ۱۳سال بیشتر نداشت و همزمان زمان فعالیت سیاسی خود را با اولین جرقه‌های قیام ضدسلطنتی آغاز کرد. بعد از آشنایی با افکار سازمان مجاهدین به آنان پیوست و تا آخرین نفس در همین مسیر پایداری کرد.

 

آگاهی رمز رهایی و پایداری مریم قدسی‌مآب

پس از آغاز مبارزه سراسری، با ایمان و جسارتی تحسین‌برانگیز وارد میدان مبارزه شد. او همیشه به‌نقل از مسعود رجوی می‌گفت: «بن‌بستها باید شکسته شوند، ما توان این‌را داریم».

در زمینه انگیزه پیوستنش به مجاهدین نوشت: «من هم مانند خلق قهرمانم در انقلاب شرکت جستم و به دریای خروشان خلق پیوستم، بعد از آشنایی با مجاهدین و راهشان و ایمان به اسلام انقلابی که در تشکیلات اصیل و مردمی مجاهدین متجلی است، به آنان پیوستم و تا آخرین قطره خونم مقاومت خواهم کرد».

انگیزه قوی ایدئولوژیک مریم، تحرک او را دو چندان کرده بود و همواره می‌گفت: ”وقتی ناراحت هستم این قسمت از سرود عاشورا را می‌خوانم تا دوباره نیرو بگیرم در طریق هستی، هان تو بی‌شکستی، تا تحقق آرمان».

مریم به‌رغم سن کم از توان و قدرت جمعبندی بالایی برخوردار بود، و از این ویژگی در جهت ارتقای کارها و فعالیت‌هایش استفاده می‌کرد.

او به‌سرعت به یکی از مسئولان فعال و ارزنده واحدهای میلیشیای مجاهد خلق تبدیل شد. به گواه دوستان و همرزمانش، ذهنی تیز و کنجکاو نسبت به پیرامون خودش داشت، و ویژگی برجسته‌اش این بود که تا مطلبی را به‌طور روشن و کامل نمی‌فهمید همواره سؤال می‌کرد تا جواب بگیرد.

در این رابطه می‌گفت: «آنقدر باید شناخت حاصل کرد تا بتوان هر چه بهتر مبارزه کرد».

مریم قهرمان در مدرسه نیز درس و مبارزه را به هم درآمیخته، و نشان داد که مدرسه نیز سنگری برای ارتقا دادن آگاهی‌ها و انسجام و شکوفایی هر چه بیشتر استعدادات نهفته نسل انقلاب است.

خود جوشی و تحرک که ناشی از انگیزه‌های ایدئولوژیک مریم بود، نقش اساسی وی را در رشد سیاسی دانش‌آموزان مدرسه‌اش امکان‌پذیر ساخته بود.

 

فعالیت، افشاگری و دستگیری

مریم با روحیه رزمنده و فعال، هرگز در برابر ظلم و بی‌عدالتی ساکت نمی‌نشست. یک روز در حالی‌که چماقداران به یک میلیشیای نشریه فروش حمله کرده بودند، وارد درگیری شد و به دفاع از همرزمش پرداخت و به این جرم دستگیر و راهی زندان شد.

او که درس و مبارزه را در مکتب مجاهدین خلق آموخته بود پس از آزادی هم‌چنان به مبارزه علیه ارتجاع حاکم ادامه داد و با روحیه‌یی شاداب‌تر از همیشه در محیط مدرسه روشنگری می‌کرد.

وی برای باردوم بعد از شرکت در راهپیمایی اردیبهشت ۶۰ به همراه چند تن از دوستانش دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه رفت. پاسداران او را به خانه امن منتقل کردند و برایش صحنه مصنوعی اعدام تدارک دیدند، آثار ناشی از این شکنجه‌ها تا آخرین لحظات زندگی مریم را رنج می‌داد.

بعد از آزادی از زندان گفت: «در آن لحظه به اصالت و پویایی راهمان پی بردم و اصالت آرمانهای توحیدیم را آن موقع بیش از هر وقت دیگر فهمیدم. با خودم می‌گفتم ما را از چه می‌ترسانند؟ از شهادت؟»...

مریم که آرزوی گفتن نامش را هم بر دل دشمن گذاشته بود؛ بدون این‌که کوچکترین اطلاعاتی به دشمن بدهد در چهارم خرداد ۶۰از زندان آزاد شد و با کوله‌باری از تجربه دوران اسارت، مبارزه‌اش را به شکل گسترده‌تری از سر گرفت.

 

آخرین دستگیری مریم قدسی‌مآب

در یکی از شبهای پاییزی سال۶۰، مریم به‌علت یک مورد امنیتی و تهدید شناسایی، پایگاهی را که در آن بود ترک کرد. او ساعتی در خیابان در جستجوی محلی بود تا بتواند شب را به صبح رسانده و صبح به محل و پایگاه جدید برود.

هر چه جستجو کرد محل امنی نیافت و ناگزیر به یک باجه تلفن پناه برد، داخل باجه شد و در را روی خودش بست. اما ساعتهایی بعد ـ سوم مهر ۱۳۶۰ـ توسط گشت کمیته پاسداران دستگیر شد و این آخرین دستگیری او بود. دژخیمان برای گرفتن اطلاعات او را به‌زیر شدیدترین شکنجه‌ها بردند، اما جز پایداری و صلابت از او ندیدند.

مقاومت قهرمانانه و استواری او در زیر شکنجه به جلادان خود فروخته فهماند که: مجاهدین خلق بسیار اصیل‌تر از آنند که به‌خاطر شکنجه‌های وحشیانه به آرمانهایشان پشت کرده و خیانت کنند.

سرانجام مزدوران ارتجاع در اوج زبونی و در ماندگی در برابر پایداری دلیرانه مریم این حماسه نسل مقاومت در زیر شکنجه، وی را به اعدام محکوم کردند.

اما او نه تنها در این مورد باکی نداشت بلکه در اشتیاق آن بود، طوری که بعد از شهادت ۴تن از همرزمانش گفت: ”درود می‌فرستم بر محمد حنیف‌نژاد، علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن بنیانگذاران سازمان که راه را برای ما هموار کردند.

بچه‌ها ببینید حنیف یک نفر بود ولی چه نسلی را پشت سرش راه انداخت».

 

سرانجام مریم قهرمان در آستانه تیرباران، وصیت نامه‌اش را نوشت، غسل شهادت کرد و سوره انشراح (الم نشرح لک صدرک) را خواند، و با روحیه‌ای سرشار از مقاومت و صورتی خندان به استقبال مرگ سرخ شتافت.

مریم حتی در آخرین لحظات پرافتخار زندگیش در حالی‌که چشم و دستهایش بسته بود و ضربات تفنگ بر سر و رویش فرود می‌آمد، با شعارهای رعدآسا و مشتهای گره کرده‌اش، لرزه بر اندام ارتجاع انداخته بود

 

مریم قدسی‌مآب ـ ۱۷گلوله در ۱۶سالگی

سرانجام پاسداران خمینی مریم قدسی‌مآب را با ضربات قنداق تفنگ راهی میدان تیرباران کرده و با شلیک ۱۷گلوله این میلیشیای دلیر اهوازی را که بیش از ۱۶سال نداشت، در منتهای قساوت و بی‌رحمی به‌شهادت رساندند.

آثار شکنجه بر پیکر پاک مریم، که پس از پیگیریهای بسیار از دژخیمان تحویل گرفته شد، نمایان بود.

خونمردگیهای زیرناخن، علائم شکنجه بر روی پیشانی، چشم چپ، صورت و... همه نشان از تسلیم‌ناپذیری و مقاومت دلیرانه دلاوری بود که چون آذرخش در آسمان اهواز روشن روشن شد.

مریم قدسی‌مآب

مریم قدسی‌مآب

 

 

خاطرات


خاطره‌ای از دلاوری شهید مریم قدسی‌مآب در دوران فعالیت‌های افشاگرانه

مجاهد صدیق حسین شهید زاده یکی از مسئولان مجاهدین در خوزستان خاطره‌ای به شرح زیر از مریم نقل می‌کند: «در روزهای بعد از شروع جنگ ایران و عراق (که ما هم فعالانه در جبهه‌های جنگ وارد شده بودیم)، برای مأموریتی از آبادان به اهواز آمدم.

نزدیک یک میز کتاب و دکه‌ای از هواداران مجاهدین که کنار پل راهنمایی اهواز بود ایستاده بودم، که متوجه شدم رفسنجانی با یک بلیزر و تعدادی محافظ و پاسدارانش رسید و آنجا پیاده شدند.

رفسنجانی مقابل دکه ایستاد و شروع به جوسازی کرد و مردم هم جمع شده بودند، او دستی به کمر زد و با حالت تمسخر و اعتراض گفت کشور در حال جنگ است، الآن ما مورد تجاوز قرار گرفتیم و شما نباید با راه‌اندازی میز کتاب و دکه و تبلیغ اندیشه‌های یک سازمان، مانع از توجه مردم به جنگ شوید.

باید با دولت وحدت کار کنید و این کارهای شما کارهای ستون پنجم است... در همین حال یکی از خواهران مجاهد به نام مریم قدسی‌مآب که ۱۵سال بیشتر نداشت جلو آمد، اما چون قدش کوتاه بود و در آن جمعیت نمی‌توانست خوب صدایش را به رفسنجانی برساند، یک چهارپایه برداشت و رفت روی آن و روبه‌روی رفسنجانی با صدای بلند او را خطاب قرار داد.

توجه جمعیت به او جلب شد یادم هست اولین حرفی که این خواهر به رفسنجانی گفت این بود که از نظر ما که مردم اهواز هستیم و من که چندین سال است اینجا هستم این جنگ را شما راه انداختید. این جنگ نباید پیش می‌آمد و شما راه انداختید تا بتوانید همین حرفها را بزنید، ستون پنجم ماییم؟

مگر برادران و خواهران ما در آبادان و اهواز و خرمشهر در صف مقدم جبهه زودتر از بقیه حاضر نشدند؟

مگر در همین جبهه برادران ما شهید نشدند؟ ما ستون پنجمیم؟ ستون پنجم که نمی‌رود بجنگد! ستون پنجم که خون نمی‌دهد! مگر شما برادران ما را که در حال جنگ با دشمن بودند دستگیر نکردید؟ ما ستون پنجم هستیم؟...

وقتی خواهر مریم قدسی‌مآب استدلال می‌کرد مردم کف می‌زدند، و رفسنجانی دید در این فضا نمی‌تواند کاری کند بساطش را جمع کرد و با پاسداران محافظش صحنه را ترک کردند.

 

تصاویر یادگاری


 

 

تصویر مزار شهید


 

 

به‌یاد مریم قدسی مآب

 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/da148804-e7fe-4fb9-acd8-85528036040b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات