زندگینامه شهید
رضا حجازی در سال ۱۳۴۵، در خانوادهای محروم، در بابلسر به دنیا آمد، وی کوچکترین فرزند خانواده و دو ساله بود که پدر و مادرش را از دست داد و دوران رشد و تحصیلیاش را تحت سرپرستی برادر بزرگترش سپری کرد. او در زمان قیام ضدسلطنتی مردم ایران در سال ۱۳۵۷، در حالیکه بیش از ۱۲ سال نداشت اما از آنجا که از کودکی رنج و محرومیت را از نزدیک لمس کرده و دریافته بود که منشاء همه محرومیتها نظام شاه خائن است، در کنار برادر بزرگترش در تظاهراتها شرکت داشت.
پس از پیروزی انقلاب، از آنجا که برادران رضا به جمع هوادار سازمان مجاهدین پیوستند، او نیز در ملأ هواداری سازمان قرار گرفت و به مرور با آرمانهای آزادیخواهانه و مردمی سازمان آشنا شد.
وی، وقتی در محله و مدرسه، با هجوم وحشیانه چماقداران حکومتی به تجمعات مجاهدین و مراکز آنها مواجه شد، بیشازپیش پی برد که یک دیکتاتوری دیگر تحت نام اسلام، جایگزین دیکتاتوری شاه شده است. از این رو در حالیکه تنها ۱۴ سال سن داشت، هرجا که با هجوم کمیتهچیها و چماقداران به دکههای فروش نشریه مجاهد مواجه میشد، در دفاع از خواهران و برادران میلیشیا، شجاعانه، به مقابله با چماقداران بر میخواست و در این رویارویی گاهی نیز مجروح و مصدوم به خانه بر میگشت.
پس از سرکوب خونین تظاهرات بزرگ و مسالمتآمیز سازمان در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و شروع موج دستگیری و اعدام هواداران سازمان، رضا در حالیکه ارتباط تشکیلاتی با سازمان نداشت، اما قلبش مالامال از خشموکین نسبت به حکومت ضدبشری خمینی بود.
وی پس از پایان دوره دبیرستان و گرفتن مدرک دیپلم مدتی بیکار بود، اما چندی بعد برای سربازی اجباری فراخوانده شد. او که تمایل نداشت با رفتن به سربازی، به مهرهای در خدمت جنگ ضدمیهنی تبدیل شود، وقتی متوجه شد که برادر بزرگترش قصد دارد، خودش را به پایگاههای سازمان در نوار مرزی برساند، او نیز تصمیم گرفت همین مسیر را طی کند. رضا برای رسیدن به این هدف تلاش زیادی کرد.
سرانجام در سال ۱۳۶۶، ارتباطش با سازمان بر قرار شد و مدتی از سوی سازمان مأموریت یافت تا ارتباط هوادارانی را که قصد دارند به قرارگاههای ارتش آزادیبخش بهپیوندند با سازمان برقرار کند تا آنها بتوانند به قرارگاههای ارتش آزادی اعزام شوند.
او این مأموریت را با جان و دل و شور و شوق بسیار پیش میبرد و مشتاقانه در انتظار روزی بود که خودش هم بتواند به قرارگاههای ارتش بهپیوندد.
نهایتا رضا همراه با یک اکیپ از هواداران به قصد خروج از مرز به سمت مرزهای جنوب شرقی حرکت کرد. پاسداران جنایتکار که از قبل در جریان حرکت این اکیپ قرار گرفته بودند، در شهر بم در استان کرمان، آنها را دستگیر کردند و رضا را به زندان بابل منتقل کردند. وی با زرنگی و هشیاری زیاد موفق شد مسئولان جنایتکار زندان را فریب داده و سریع آزاد شود.
رضا پس از آزادی از زندان بابل، مجدداْ با تلاش بسیار برای پیوستن به قرارگاههای ارتش آزادیبخش اقدام کرد. اما زمانی که اقدام کرد، در میانه راه، مجدداً تحت محاصره مزدوران سپاه قرار گرفت و دستگیر شد و بلافاصله به زندان بابل فرستاده شد و تحت شکنجههای وحشیانه قرار گرفت.
رضا در زندان در برابر همه فشارها و شکنجهها، دلیرانه ایستاد و از نام و آرمان سازمان محبوبش دفاع نمود.
سرانجام این مجاهد قهرمان در جریان قتلعام زندانیان سیاسی سر موضع در تابستان ۱۳۶۷، با فتوای خمینی ملعون، در برابر هیأت مرگ، بر سر نام سرخ مجاهد ایستاد و همراه با سایر همرزمانش، از جمله مجاهدین شهید، مهدی روحاللهزاده و محمدعلی رامش، سرفرازانه سربدار شد و به خیل عظیم کاروان شهدای مجاهد خلق پیوست.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید