زندگینامه شهید
یاسر دادرس کلدهای در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای محروم در شهر رشت متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر رشت گذراند و تا سطح فوق دیپلم امداد پزشکی پیش رفت.
یاسر که طعم تلخ فقر و تنگدستی را چشیده بود در دوران دبیرستان همزمان با قیام مردم ایران در سال ۵۷ علیه نظام شاهنشاهی با سازمان و آرمان رهاییبخش آن آشنا شد. وی که در تظاهرات مردم در رشت شرکت فعال داشت، پس از انقلاب در انجمن دانشآموزان مسلمان به فعالیتهایش بهعنوان هوادار سازمان ادامه داد.
وی بهعنوان یک ملیشیای پرشور در دکههای خیابانی، تظاهرات علیه چماقداری و میتینگهای سازمان در رشت از جمله در فعالیتهای تبلیغاتی برای کاندیداهای سازمان در جریان انتخابات مجلس و ریاستجمهوری و نیز سخنرانی پرشور برادر مجاهد مسعود رجوی در ورزشگاه رشت، حضور فعالی داشت.
یکبار در فاز سیاسی زمانی که در نقره دشت رشت مشغول پخش نشریه مجاهد در مسجد آذربایجانیها بود توسط گشتهای رژیم خمینی دستگیر شد. اما در حالیکه هنوز چند صد متر از محل دستگیری فاصله نگرفته بودند وی با جسارت و حمله به یکی از پاسداران گشت، وی را خلعسلاح کرده و صحنه را ترک میکند.
یاسر بعد از خرداد ۱۳۶۰ و شروع مبارزه مسلحانه انقلابی مانند سایر مجاهدان به زندگی مخفی روی میآورد و بهعنوان سرتیم یک واحد عملیاتی به مسئولیتهایش ادامه میدهد و مشخصاً سه عملیات علیه اماکن و مزدوران رژیم را موفقیتآمیز پیش میبرد. از جمله تهاجم به آخوند جنایتکار و مزدوری به نام حبیبزاده که به سزای اعمالش میرسانند.
پس از مدتی در سال ۶۰ یاسر به همراه چند تن از همرزمانش دستگیر میشود و زیر شکنجههای شدید قرار میگیرد. مقاومت وی زیر شکنجه باعث میشود که فعالیتهای عملیاتی تیمشان لو نرود.
یکی از همرزمان وی در رابطه با شکنجههای یاسر پس از این دستگیری در زندان رشت اینطور نوشته است:
«یاسر برای من تعریف کرد که در زیر شکنجه دست چپ او را شکستند. شدت و ادامه شکنجهها باعث شد که رگ دست چپش قطع شود طوریکه بعدها با آن دست نمیتوانست بهخوبی کار کند یا چیزی را بلند کند و همیشه درد و ناراحتی داشت. یکبار او و چهار همرزمش را آنقدر کتک زده بودند که بیهوش شده بودند. یکی از مزدوران با چاقویی در دست به یاسر نزدیک شده و با چاقو از زیر گلو تا فک سمت چپ او را پاره میکند. یاسر در موقع صحبت کردن جای چاقوی آن مزدور جانی را به من نشان داد».
یکی از روزهایی که یاسر را از اتاق شکنجه به بند منتقل میکنند یکی از زندانبانان که تحت تأثیر مقاومت زندانیان مجاهد در برابر جنایات رژیم قرار داشته به سمت یاسر رفته و به وی میگوید: «فقط امشب فرصت دارید فرار کنید. من در را باز میگذارم تا فرار کنید».
باور کردن حرف زندانبان برای یاسر سخت بود اما نهایتاً او با همرزمانش با پذیرش این ریسک که شاید تلهای از جانب رژیم باشد تصمیم میگیرند که از این فرصت برای فرار استفاده کنند. جسارت یاسر در جریان این فرار نقش تعیینکنندهای داشته است.
همان همرزم یاسر، در این رابطه از قول یاسر چنین نوشته است:
«یاسر تعریف کرد که صبر کردیم تا شب شد. من دیدم مأمور آمد در را باز کرد و رفت و منتظر خروج ما شد. من و چهار نفر از بچهها بلند شدیم و در را باز کردیم و به بیرون آمدیم و با کمکهای آن مأمور توانستیم از زندان خارج شویم».
پس از فرار یاسر به تهران میرود و همرزمان دیگرش هر کدام روانه شهرستانی میشوند.
یاسر در تهران در شرکتی مشغول به کار میشود تا در این پوش بتواند به سازمان وصل شود.
یکی از همرزمانش که در این دروان با یاسر آشنا شده بود نوشته است: «من در تهران از طریق یکی از هواداران که مهندس بود و همشهری او بود، با یاسر آشنا شدم. مهندس به او گفته بود که میتواند به من اعتماد کند و از من برای جمعآوری کمکهای مالی برای سازمان کمک بگیرد. او خودش را به من با نام محمد معرفی کرد. در آن یک سالی که با او (یاسر) بودم در مواقع تعطیلی ناهار را طبقه پایین شرکتی که در آن مشغول به کار بودیم میخوردیم. او اغلب در زیرزمین فروشگاه بود و خیلی کم به طبقه همکف میآمد. گاه در زیرزمین مینشستیم و با هم صحبت میکردیم. یک روز یاسر به من گفت که مدتی است از سازمان قطع شده و نتوانسته دوباره به بچهها وصل شود. او بسیار ناراحت بود و همیشه از آرزوی وصل شدن خود به سازمان برایم میگفت. معلوم بود که روزهای سختی را میگذراند».
سرانجام یاسر که توانسته بود بعد از مدتی از طریقی در ارتباط با هواداران سازمان قرار گیرد و به فعالیتهایش ادامه دهد، هویت مجاهدیاش توسط یک خائن لو میرود و پاسداران به محل کار وی دسترسی پیدا میکنند.
بعدازظهر یکی از روزهای سرد زمستان ۶۱ دو نفر با مراجعه به شرکت از یاسر میخواهند که همراه آنها برود که یاسر متوجه ماشینی میشود که در برابر شرکت پارک بوده و اقدام به فرار میکند ولی از آنجا که محل مورد محاصره بوده با هجوم گله پاسداران مواجه شده و با ضرب و شتم بسیار دستگیر میشود.
وی را ابتدا به زندان اوین میبرند و پس از شکنجههای بسیار از آنجا که هویت وی و فعالیتهایش لو رفته بود به زندان رشت منتقل میکنند.
یاسر در زندان رشت نیز زیر شکنجههای وحشیانه قرار میگیرد تا آن که سرانجام در روز ۵مرداد ۱۳۶۲ در ملأعام در رشت حلقآویز میشود و به خیل شهدای مجاهد خلق میپیوندد.
یکی از همرزمان وی که شاهد صحنهٔ حلقآویز شدن این مجاهد قهرمان بوده مشاهدات خود را چنین بیان کرده است:
«وقتی به محل رسیدم دیدم مزدوران رژیم تمامی اطراف محل را محاصره کرده بودند و حتی بر روی پشتبامها مزدوران مسلح را مستقر کرده بودند. هنگامی که یاسر را به پای چوبهٔ دار میبردند در اثر فشارها و شکنجههای زندان نای راه رفتن نداشت. پس از صحبتهای رئیس بیدادگاه، یاسر پشت میکروفون رفت و با افتخار مسئولیت انجام عملیات قهرمانانهٔ خود (اعدام انقلابی آخوند حبیبزاده و دو عمل انقلابی دیگر) را به عهده گرفت.
زمانی که یاسر را به پای چوبهٔ دار میبردند خشم و کینهٔ مردم نسبت به رژیم خمینی از چهرهها میبارید و در گوشه و کنار مادرانی که یاسر را میشناختند گریه میکردند. وقتی دژخیمان طناب را به گردنش انداختند از او خواستند که اگر مطلبی برای گفتن در آخرین لحظهٔ زندگی دارد بیان کند. یاسر تمامی نیروی خود را جمع کرد و فریاد کشید: «مرگ بر خمینی». مزدوران که چنین انتظاری را نداشتند برای خنثی کردن اثر شعار او شروع به دادن شعار «مرگ بر منافق» کردند.
دژخیمان که بهشدت از یاسر کینه به دل داشتند پیکر این مجاهد قهرمان را سه بار پایین آورده و مجدداً بالای دار کشیدند. این عمل ضدانسانی آنها خشم و تأثر مردم را برانگیخت و صدای گریهها بلند شد. هواداران سازمان با چشمانی اشکبار موقعی که به یکدیگر میرسیدند میگفتند، انتقامش را خواهیم گرفت».
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید