زندگینامه شهید
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمهشب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند
او را به حق حنیف نامیدند؛ چرا که مجاهدی بود از تبار حنیف، یک سرخ گل دیگر مجاهد خلق همچون گل سرخ اولین!
پاسداران گمان میکردند با تیر و تبر، صدایش را خاموش میکنند، غافل از آن که از خونش هزار درخت تنومند آبیاری میشود و جنگلی از جوانهها به خروش میآید.
حنیف در سال ۱۳۵۹ در شهر گرگان بدنیا آمد. در حالیکه ۲ سال بیشتر نداشت بههمراه پدر و مادر مجاهدش از ایران خارج شده و به پایگاههای مجاهدین در منطقه مرزی آمد. او در جریان جنگ خلیجفارس همراه با خواهرش به کشور سوئد فرستاده شد تا از مهیبترین بمبارانهای عراق در امان باشد. حنیف دوران تحصیل خود را در کشور سوئد گذراند.
در اولین سالهای جوانی در جهت عکس تمایل و خواسته همسالان خود گام برداشت، خود میپنداشت دستی او را به سمت فرجام و سرنوشتی پرشکوه میکشاند. حنیف بیآرام و با تمام وجود خواهان اعزام به منطقه مرزی شد و بهرغم بسیاری مخالفتها سرانجام در حالیکه بهترین شرایط را برای زندگی و ادامه تحصیل در اروپا داشت همه چیز را کنار گذاشت و مبارزه برای آزادی خلق و میهنش را برگزید این آغاز راهی بود که پایان آن به روشنایی مطلق رسید.
حنیف رزمنده پرشور همه عرصهها بود. رزم آور صحنههای سخت نبرد که با ذوق و نبوغ هنری خود در طراحی، کارگردانی و اجرای چندین نمایش حماسی نیز سرآمد بود. از آن جمله برنامهای بهمناسبت سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی سال۶۷ بود که به روی صحنه آورد. آخرین کار حنیف پرداخت فیلمی از موزه شهیدان مقاومت بود. او با چیره دستی از روی یک طرح تصویر کاملی از موزهای که قرار است یادگار یکصدوبیست هزار شهدای مقاومت مردم ایران باشد را بهصورت فیلم تهیه و تولید کرد. موزهای که همه سرفصلها و همه شهدا را در خود جای داده است و حال این خود اوست که در این اثر جاودانهاش جاودان میشود.
با اینهمه حنیف قبل از هرچیز یک یار و همرزم مهربان و صمیمی بود. با نگاهی نافذ، حرفهای ساده و دلنشین او در سختترین دوران مرهم بر زخم و دردهای یارانش میگذاشت. حنیف فاش میگفت: «اگر کسی عاشق مجاهدین نباشد، هیچ فهمی از عشق و دوستداشتن نخواهد داشت».
او این عشق را پیش از هرکس به رهبری انقلاب میورزید. برق چشمان حنیف زمانیکه از خواهر مریم صحبت میکرد هرگز از خاطر یارانش نخواهد رفت، احساسی که او خود در نامهیی به خواهر مریم اینگونه بیان میکند:
”تعهد میدهم در هرکجا و در هر لباسی باشم یک مجاهد خلق باشم و از ارزشهای شما دفاع کنم... تعهد میدهم که در ابتلائهایی که از این پس هم سر راهمان قرار میگیرد سربلند بیرون بیآیم و بجنگم. تا باعث افتخار شما و برادر بشود“.
حنیف بعد از قیام سراسری مردم در پوست خود نمیگنجید، او با شور و شعف بیمانندی از پیروزی قیام که به آن ایمان داشت میگفت: «هیچگاه ما این اندازه به سرنگونی رژیم نزدیک نبودهایم“.
اما حنیف زرینترین برگ زندگی پرافتخارش را در اشرف رقم زد. صبح چهارشنبه هشتم مرداد که او بار دیگر با عزم صد برابر آماده رزم شد، برق نگاهش نشان از ارادهای خللناپذیر داشت. در کنار مزار مروارید که یاران او آرام خفتگان بیدارند، حنیف همچون شیر در برابر مزدوران سیه دل، سینه سپر میکرد. پاسداران سیاهی که روشنایی حنیف را تاب نمیآوردند وقتی دیدند که کوه استوار وجود او در برابر دشنه و تبر آنها سر فرود نخواهد آورد، به سلاح گرم دست بردند و سینهاش را با گلوله شکافتند. این در حالی بود که در هیچکجای این صحنه جانگداز لبخند امید از چهره او محو نشد.
سلام بر سرخ گل مجاهد خلق، حنیف امامی روزی کهزاده شد، روزی که از همه چیزش برای آزادی خلق و میهن دست شست و سلاح در بردوش گرفت، و روزی که برای حفظ کانون پرخون و تپش نبرد مردم ایران ـ اشرف ـ پایداری نمود و جاودانه شد.
درود
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید