زندگینامه شهید
خداوردی اوایل انقلاب وقتی انجمنهای سازمان اعلام موجودیت کرد، به جمع هواداران سازمان مجاهدین خلق پیوست. ابتدا در قسمت تبلیغات و سپس در تدارکات انجمن معلمان مسلمان فعالیتش را شروع کرد. وی در یکی از روستاهای واقع در حوالی فردوس مشهد معلم ابتدایی بود. معمولاً پس از بازگشت از کلاس درس بلافاصله به محل انجمن میرفت و به مسئولیتی که بهعهده داشت میپرداخت. اکثر شبها مازاد بر نوبتش همراه تیمهای حفاظت، در انجمن باقی میماند. او خانهیی را در مشهد اجاره کرده بود که بهطور کامل در اختیار بچههای انجمن قرار میداد. قسمتی از آن انبار تبلیغات و قسمت دیگر آن نیز محل آماده کردن نشریات مجاهد برای پخش بود و برای نشستهای اعضای انجمن استفاده میشد. خداوردی همهٔ وجود و همه چیزش را در خدمت سازمان و در جهت تحقق آرمان توحیدی آن بکار گرفته بود. یکی از اعضای فعال در انجمن بود که به کار نصب و پخش تراکت و اعلامیه و افشاگری رژیم ارتجاعی خمینی میپرداخت. در آن ایام معمولاً همه روزه و بهصورت گسترده اعلامیهها و تراکتهایی که حاوی مواضع سازمان و نیز افشاگری علیه خمینی ضدبشر و ایادی و مزدوران او بود در سطح شهر توزیع میکرد. حتی روزهایی که فرصت کمتری داشت صبحهای زود به انجمن میرفت و کار پخش را در تاریکی هوا شروع میکرد. سپس خودش را به محل کارش میرساند. بارها در طول سالهای ۵۸ و ۵۹ در حین پخش و نصب اعلامیه و تراکت مورد ضربوشتم مزدوران و چماقداران رژیم قرار گرفته و زخمی شده بود.
چهره خندان و روحیه همواره شاداب و پر نشاطش جذابیت خاصی به او بخشیده بود. او روستازاده بود که سراپا وجودش را عشق خدا و خلق فراگرفته بود و لذا بهدور از خانوادهٔ خود، تمام وقتش را در آگاهی بخشیدن به روستاییان محروم و مبارزه برای ریشهکن نمودن مظهر جهل و ستم یعنی خمینی ضدخلق وقف کرده بود.
در فاز نظامی در سال۶۰ در پراتیکهای انقلابی شرکت داشت یکی از همرزمانش میگوید که در صحنه پس از پراتیکهای انقلابی با فراغ بال سوار بر دوچرخه کورسی خود شده و از محل دور میگردد. مردمی که شاهد صحنه بودند با تکان دادن دست او را بدرقه میکردند. این اقدامات بقدری مهم بود که رژیم نتوانست سکوت اختیار کند و رادیو تلویزیون رژیم در مشهد خبر را پخش نمود. این خبر در آن شرایط و فضای رعب و وحشتی که خمینی ضدبشر با اعدامهای دستهجمعی بچهها توی مشهد راه انداخته بود، نقش مؤثری در بالا بردن روحیه مردم و بنمایش گذاشتن پوشالی بودن و ضربهپذیری رژیم داشت. تا مدتها مردم مشهد خبر آنرا با سرور و شادمانی برای هم نقل میکردند.
خداوردی فراز و نشیبهای زیاد در زندگی مخفی داشت او یکسال بعد شناسایی و دستگیر میشود و رادیو رژیم دستگیریاش را نیز اعلام میکند. یکی از زندانیان که خداوردی را در زندان پس از دستگیری و شکنجه توسط شکنجهگران خمینی دیده چنین نوشته است:
شب بود که صدای داد و فریادی در راهرو بند در زندان بلند شد و پاسداران کشان کشان مردی را به درون سلول مجاور انداختند و با دشنام و فحاشی زیاد آنجا را ترک کردند، فرد زندانی دستهایش را که بهم میزد صدای زنجیر بگوش میرسید متوجه شدم که خداوردی است. بلافاصله خداوردی را به حسینیه که حفرهای مخوف در زیر زمین بود و برای شکنجه مجاهدین درسته کرده بودند، برده و بهشدت شکنجه کردند. در حالیکه آثار شکنجه بر سر و روی او دیده میشد هنگام انتقال وی به سلول که با دست و پای زنجیر شده بود صدای خندهاش بلند بود.
در درون سلول انفرادی نیز دستان این شهید قهرمان قفل و زنجیر بود با اینحال شروع به خواندن سرود سازمان میکرد و از همه زندانیان در بندهای دیگر که ما بودیم خواست که با او همراهی کنیم. کنجکاو شده و از او پرسیدیم نامت چیست؟ گفت نصرالله غریب هستم نصرالله یعنی یاری دهنده خدا و غریب بهخاطر اینکه در شهر شما غریب هستم.
ساعتی بعد خداوردی در سلول انفرادی پس از نماز ظهر و عصر با صدایی که گویی از عمق وجودش بر میخاست و طنین آن سراسر سلولها را فراگرفته بود، دعای مجاهدین یعنی الّلهمَّ انْصُرِ الْمُجاهِدینْ... را میخواند و همه روزه صبح و ظهر و شب، با صدای بلند این نیایش را تکرار میکرد و بهطور معمول هم موقعیکه شروع به خواندن نیایش میکرد پاسداران با خشم و غضب به درب سلول او لگد میکوبیدند و تهدیدش میکردند که اگر ساکت نشی ساکتات میکنیم و نیز در مواردی هم او را بهشدت مورد ضربوشتم قرار میدادند ولی هیچگاه طنین نیایش او قطع نشد و همواره پس از نماز بانگ رسای او سلولها را فرا میگرفت.
نیایشی که تجلی عشق بیکران و استواری او در مبارزه بود، نیایشی که عشق به خدا و خلق و استواری و صلابت در پیمودن راه خونباری که نسل حنیفنژاد در طی سالیان، با نثار جان، بر حقانیت آن شهادت داده و اکنون به رهبری مسعود رجوی در ستیز با خمینی ضدخلق و ضدبشر، بر تداوم آن تا تحقق جامعهٔ بیطبقه توحیدی پای میفشرند.
هر بار سرکرده واحد اطلاعات کمیته ضدخلقی یعنی آخوند جنایتکار رضوی به سلول او مراجعه میکرد و میپرسید که کاری داری یا نه؟ خداوردی با صدای بلند جواب میداد: ”راستی من رو میخواستین اعدام کنید، مثل اینکه فراموش شده... . ها؟“ و با مقاومت و ایستادگی و جسارت انقلابی و مجاهدی مزدوران و شکنجهگران را به عجز و استیصال رسانده بود. در حالیکه رژیم خیلی تلاش کرد او را با شیوههای مختلف بشکند اما او استوار و مقاوم و پایدار بر آرمانش ایستاد و در وفای به پیمانش با خدا و خلق، شکنجهگران را شکست داد.
شکنجهگران به خداوردی مراجعه کردند و چند کتاب که حاوی اراجیف سپاه ضدخلقی در بهاصطلاح رد مواضع سازمان بود به او بدهند. خداوردی گفت: برای من قرآن و نهجالبلاغه بیاور و سپس هنگامیکه مزدور مزبور گفت هر کتابی که بخواهید داریم. خداوردی گفت: نهجالفصاحه دارید؟ این مزدور پرسید نهجالفصاحه چیه؟ کتابه؟ به قلم کیه؟ خداوردی بلند خندید و گفت: تو هنوز نمیدانی که کتابی توی این دنیا هست که حاوی گفتار پیغمبر اسلام است و اسمش نهجالفصاحه است؟ اگر این کتاب را ندارید، بروید برایم از بازار بخرید و اگر هم بودجه و پول ندارید از پولهای خودم که در خانه ما برداشتید برای خرید کتاب استفاده کنید.
مزدوری در سلول به خداوردی مراجعه کرد پرسید حاضری مصاحبه تلویزیونی بکنی؟ در جواب گفت: بله، مزدور گفت باشه ترتیبش را میدهیم که مصاحبه کنی و خداوردی گفت: ترتیبش را بدهید حاضرم بیایم و گزارش عملیات را به مردم بدهم.
تقوی جنایتکار امام جمعه شهرکرد میخواست خداوردی را وادار به توبه و سازش کند اما او با صدای بلند گفته بود: بروید گم شوید اگر اسلحه داشتم همه شما را میکشتم.
محمد شوق و شور خاصی داشت گویی میخواست همهٔ پیامش را در یک لحظه به همه برساند، با علامت پیروزی که در زندان نشانم داد، چهره استوار و مصمم او مسحورم کرده بود. دلم می خواست میتوانستم همهٔ علائقم را به پای این مجاهد نثار کنم. با نگاهم به سر و روی شکنجه شدهاش لبانی خندان و چشمهایی پر فروغ را میدیدم که میدرخشید. این آخرین دیدار من با او بود و با آمدن زندانبان این دیدار پایان یافت.
فردای آن روز هنگامیکه رضوی جنایتکار امام جمعه شهر کرد به سلول او مراجعه کرد صدای خداوردی را باز شنیدم که خطاب به این مزدور گفت: راستی اعدام من چی شد؟ این مزدور در مقابل عزم و ارادهٔ خللناپذیر این مجاهد دلیر تعادلش را از دست داده بود با عجز و استیصال از این جسارت، با شقاوت خمینیگونه گفت: توی نماز جمعه شهرکرد آویزانت میکنیم. خداوردی باز مجاهد گونه پاسخ داد: فراموش نشه ها.
لطفی بازجو و شکنجهگر جنایتکار از سرسختی و مقاومت مجاهد شهید خداوردی سخن میگفت با عصبانیت گفت به او گفتیم اگر توبه کند و بیاید در تلویزیون عملش را محکوم کند، از اعدام او صرف نظر میکنیم ولی قبول که نکرد هیچ، مقاومت هم میکند و از موضع خودش کوتاه هم نمیآید. بعدها شنیدم که او را به شهر کرد برده دستهایش را از پشت بسته دو نفر پاسدار زیر بغل وی را گرفتند و روی سکو برده و طناب دار را روی گردن او انداختند. موقع انداختن طناب او بوسهای بر طناب دار زد و چیزی را زیرلب خواند. ولی رمق نداشت و مردم میگفتند خونش را و آمپول بیحسی زده بودند تا نتواند شعار بدهد.
رژیم خبر حلقآویز مجاهد شهید خداوردی این معلم درس وفا را در روزنامههایش در ۱۳تیر۶۱ اعلام کردند.
معلم جوان، آخرین درس از کتاب زندگی کوتاه اما پر ثمر خویش را که همانا درس تهاجم به ظالمان و جانیان و درس وفاداری به خدا و خلق بود با بوسه زدن بر تیرک اعدام، فریاد کرد و با قلبی سرشار از عشق به خدا و خلق پرکشید. او الگوی رزم و جانبازی در مسیر آزادی و رهایی خلق ستمدیده از نظام ظلم و ستم و سرکوب و شکنجه و اعدام خمینی - خامنهای شد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org