تا اینجا خیلی تند و سریع از شرایط عمومی ۵سال اول زندان (بعد از 30خرداد) گفتیم. هنوز از محیطهای قبر و تابوت و گاودونی و تاریکخونه و اتاق گاز و سایر فشارهای روانی و رذالت پاسداران در زندانهای قزلحصار و اوین و گوهردشت و سایر شهرستانها چیزی نگفتیم تا رسیدیم به شکست سیاست تواب سازی لاجوردی و تأسیس وزارت اطلاعات و بعد هم ماجراهای سال 65 و اعتراضهای جمعی زندانیان.
سال 66 سال رویارویی و نبرد پاسداران با زندانیان در عرصههای مختلف صنفی و سیاسی بود. تلاش برای ورزش جمعی در زمان محدود هواخوری، جنگ اتهام، نپذیرفتن خائنین در سلولها و اعتراض به محدودیتها و قوانین مندرآوردی زندانبان، موضوع مقاومت زندانیان و تهاجم وحشیانه پاسداران بود. هر روز خبر یورش پاسداران به یکی از بندها و شکستن دست و پای عزیزی از بندی در تماسهای نامریی زندانیان با مورس تبادل میشد. پاسداران که ظرفیت اعتصاب و تحمل شنیدن نام مجاهد را نداشتند، دیوانهوار حمله میکردند.
از طرفی خانوادهها ناگزیر در اعتراض به فشار زندانبان و قطع ملاقاتها و... به سمت کاخ دادگستری و منزل آقای منتظری روونه شدند و با شرایط اعتراضی، فضای مقاومت و ایستادگی داخل زندان رو منتشر میکردن. همچنین خانوادههایی که مدت محکومیت فرزندشون تموم شده و آزاد نمیشدند در تجمع به دفتر آقای منتظری که قائممقام خمینی بود، او رو وارد ماجرا کردند. سرانجام به اغلب خانوادهها قول دادند که فرزندشان تا دو ماه یا حداکثر شش ماه دیگر آزاد میشود.
بالاخره رسیدیم به زمستون 66 و ماجرای تفکیک زندانیان
تو همهٴ زندونا با چارتا سؤال و جواب کوتاه شامل مشخصات و نظر فرد در مورد سازمان و رژیم... وضعیت زندونی رو مشخص کردن. نتیجه سؤال و جوابها تو زندون گوهردشت این شد که از بین همهٴ بندها چن نفر که به تشخیص خودشون کمخطرتر بودن جمع کردن بردن «بند یک» تا این بند رو نیگه دارن بقیه رو اعدام کنن. یعنی «بندیک» رو درست کردن برای انکار قتلعام.
تو جریان همین تفکیک، اوناییکه حکمشون ابد و 20سال بود بردن اوین، اونیایی هم که حکمشون تموم شده بود و باید آزاد میشدن از اوین آوردن گوهردشت . چند ماه بعد هم ـ 11خرداد 67ـ 150نفر از گوهردشت دستچین کردن فرستادن اوین.
طبق طرح و سناریو اولیه، اعدامها از اوین شروع میشد، تو گوهردشت هم غیر از «بند یک» همه رو بیسر و صدا دار میزدن. همه چی آماده بود. فقط منتظر فرمان بودن.
اما تو شهرهای کوچیک که همه همدیگرو میشناختن، نمیتونستن بیسر و صدا همه رو اعدام کنن. بعد از تفکیک زندونیا، خیلیها رو به شهرهای دیگه منتقل کردن تا خونوادهها دیرتر خبردارشن و بحران نشه. مثلاً زندونیای میانه و تبریز و زنجان و لاهیجان و چالوس و... به شهرهای مختلف فرستادن، نزدیک به 100زندونی هم شب عیدی از دیزلآباد کرمونشاه، آوردن گوهردشت . یکی از اون بچهها به اسم پرویز مجاهدنیا همون روز به خانوادهاش گفت مامان! مارو دارن میبرن تهران میخوان اعداممون کنن.
قتلعام ـ طرح اعدام زندانیان کرمانشاه از اول فروردین 1367
ادامه دارد
قسمت چهاردهم
سال 66 سال رویارویی و نبرد پاسداران با زندانیان در عرصههای مختلف صنفی و سیاسی بود. تلاش برای ورزش جمعی در زمان محدود هواخوری، جنگ اتهام، نپذیرفتن خائنین در سلولها و اعتراض به محدودیتها و قوانین مندرآوردی زندانبان، موضوع مقاومت زندانیان و تهاجم وحشیانه پاسداران بود. هر روز خبر یورش پاسداران به یکی از بندها و شکستن دست و پای عزیزی از بندی در تماسهای نامریی زندانیان با مورس تبادل میشد. پاسداران که ظرفیت اعتصاب و تحمل شنیدن نام مجاهد را نداشتند، دیوانهوار حمله میکردند.
از طرفی خانوادهها ناگزیر در اعتراض به فشار زندانبان و قطع ملاقاتها و... به سمت کاخ دادگستری و منزل آقای منتظری روونه شدند و با شرایط اعتراضی، فضای مقاومت و ایستادگی داخل زندان رو منتشر میکردن. همچنین خانوادههایی که مدت محکومیت فرزندشون تموم شده و آزاد نمیشدند در تجمع به دفتر آقای منتظری که قائممقام خمینی بود، او رو وارد ماجرا کردند. سرانجام به اغلب خانوادهها قول دادند که فرزندشان تا دو ماه یا حداکثر شش ماه دیگر آزاد میشود.
بالاخره رسیدیم به زمستون 66 و ماجرای تفکیک زندانیان
تو همهٴ زندونا با چارتا سؤال و جواب کوتاه شامل مشخصات و نظر فرد در مورد سازمان و رژیم... وضعیت زندونی رو مشخص کردن. نتیجه سؤال و جوابها تو زندون گوهردشت این شد که از بین همهٴ بندها چن نفر که به تشخیص خودشون کمخطرتر بودن جمع کردن بردن «بند یک» تا این بند رو نیگه دارن بقیه رو اعدام کنن. یعنی «بندیک» رو درست کردن برای انکار قتلعام.
تو جریان همین تفکیک، اوناییکه حکمشون ابد و 20سال بود بردن اوین، اونیایی هم که حکمشون تموم شده بود و باید آزاد میشدن از اوین آوردن گوهردشت . چند ماه بعد هم ـ 11خرداد 67ـ 150نفر از گوهردشت دستچین کردن فرستادن اوین.
طبق طرح و سناریو اولیه، اعدامها از اوین شروع میشد، تو گوهردشت هم غیر از «بند یک» همه رو بیسر و صدا دار میزدن. همه چی آماده بود. فقط منتظر فرمان بودن.
اما تو شهرهای کوچیک که همه همدیگرو میشناختن، نمیتونستن بیسر و صدا همه رو اعدام کنن. بعد از تفکیک زندونیا، خیلیها رو به شهرهای دیگه منتقل کردن تا خونوادهها دیرتر خبردارشن و بحران نشه. مثلاً زندونیای میانه و تبریز و زنجان و لاهیجان و چالوس و... به شهرهای مختلف فرستادن، نزدیک به 100زندونی هم شب عیدی از دیزلآباد کرمونشاه، آوردن گوهردشت . یکی از اون بچهها به اسم پرویز مجاهدنیا همون روز به خانوادهاش گفت مامان! مارو دارن میبرن تهران میخوان اعداممون کنن.
قتلعام ـ طرح اعدام زندانیان کرمانشاه از اول فروردین 1367
ادامه دارد
قسمت چهاردهم