زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه : ۱۳۵۳ / زندان قصر و اوین و کمیته مشترک ساواک و شهربانی/ ۴ سال
نحوه شهادت : زیر شکنجه
مجاهد شهید رضا ماهوان در سال۱۳۳۷ در شهر مشهد بدنیا آمد از کودکی با از دست دادن پدرش و دور از خانواده روزگار سختی را پشت سر گذاشت.
او که فقر و محرومیت مردم بسیاری را از نزدیک میدید و اختلاف طبقاتی که نظام شاه ایجاد کرده بود را لمس میکرد، به مرور با مسایل سیاسی آشنا شد و در این مسیر مبارزه با استبداد سلطنتی را انتخاب کرد.
پس از ورود به دانشگاه؛ جذب سازمان مجاهدین شد و در سال۱۳۵۳ توسط ساواک شاه دستگیر شد و بلافاصله زیر شکنجههای ساواک شاه قرار گرفت. غیر از ضربات کابل، پشت او را با آتش سیگار سوزانده بودند که آثار آن بعد از آزادی از زندان شاه همچنان روی بدن او بود، رضا بر اثر شکنجه و ضربات بر سرش، بینایی یک چشمش را از دست داد. اما وی بهرغم شکنجههای بسیار بر آرمانش استوار ایستاد و بهمدت ۴سال در زندانهای کمیته مشترک، قصر و اوین، در اسارت بود.
رضا ماهوان در سال۱۳۵۷ به همت قیام و انقلاب ضدسلطنتی مردم، به همراه سایر زندانیان از زندان شاه آزادگردید.
او پس از آزادی به مشهد برگشت و بهزودی با کادرهایی از مجاهدین که آزاد شده بودند یا دستگیر نشده بودند در راهاندازی تظاهرات و سازماندهی مردم برای قیام علیه رژیم سرکوبگر شاه نقش زیادی ایفا کردند.
رضا به همراه سایر مجاهدان یک روز بعد از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ ستاد جنبش ملی مجاهدین در مشهد را پایهگذاری کردند.
در سال۵۹ رضا به شاخه گیلان منتقل شد که از مسئولان شاخه گیلان و معاون مسؤل استان بود.
با ورود سازمان در سی خرداد به فاز نظامی رضا نیز به زندگی مخفی رو آورد؛ اما در شهریور۶۰ به همراه مجاهد شهید فیروز رحیمیان در هجوم پاسداران به یکی از پایگاههای مجاهدین در شهر لنگرود دستگیر شد. داستان رضا در مورد دستگیری خودش و یار و همرزم و محافظش فیروز چنین گفته است:
«حوالی صبح احساس کردیم که سر و صداهای مشکوکی در اطراف خانهمان شنیده میشود سلاح را برداشتیم اما به طرف درب اصلی خانه نرفتیم من به طرف ضلع جنوبی رفتم و فیروز به طرف ضلع شمالی؛ من به آرامی از دیوار خانه بالا رفتم دیدم که خانه در محاصره است و در چند لایه تا جایی که میدیدم مزدوران پاسدار مستقر شده بودند؛ چند جای دیگر را هم چک کردیم دیدم که قسمتهای دیگر مزدوران خیلی نزدیک شدهاند پس از صحبت من با فیروز تصمیم گرفتیم که به هر ترتیب شده حلقه محاصره را بشکنیم.
در این وضعیت علاوه بر فیروز من هم از قسمت دیگر دیوار بیرون پریده و مقداری مسیر را با حالت دو دویدم اما من نیز محاصره شده و غافلگیرانه دستگیر شدم».
پس از دستگیری آنها را به زندان لاهیجان میبرند که در زندان کاملاً شناسایی میشوند.
از همان دقایق اول هم او و هم فیروز را تحت وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند و علاوه بر ضربات کابل که جای سالمی بر بدن و بهخصوص پاهای رضا باقی نگذاشته بود، تمامی انگشتان و مچ و آرنج او را با ضربه و شکنجه شکسته بودند.
با اینحال رضا خیلی زود بند را در دست گرفت و تشکیلات مخفی را در زندان بهراه انداخت. رضا با کمک مجاهد شهید حسن افتخاری که مسئول شهر بود زندانیان مجاهد را سازماندهی کرده و خط و خطوط سازمان مبنی بر مقاومت را پیش میبردند.
توصیفات تکاندهنده شکنجهها بر پیکر مجاهد قهرمان رضا ماهوان را از زبان همسرش که وی را با رضا در آخرین دم حیاتش روبهرو کرده بودند میخوانیم:
«نزدیک غروب بود درب سلولم با لگد پاسداری باز شد پیکر بیجان مردی را به داخل سلولم انداختند، خودم را جمع وجور کردم، رضا بود پیراهن پاره پاره و تماماً آغشته بخون بهتن داشت. وقتی به شکم روی زمین افتاده بود شکنجههای زمان شاه که با سیگار بدن رضا را در زندان ساواک سوزانده بودند هم دیده میشد قابل ذکر است که رضا یک چشمش را بهخاطر ضربات بازجویان ساواک از دست داده بود و حالا هم مکمل شکنجههای ساواک شاه؛ شکنجهها پاسداران شیخ هم آشکارا بر تمامی بدنش مشهود بود آنقدر شکنجهاش کرده بودند که تمامی بدنش کبود و پاره پاره بود. چشمانش باد کرده و کبود و لبهایش هم از شکنجه پاره شده بود.
سرش را روی چادرم که تا کرده بودم گذاشتم و تلاش کردم بخشی از خونها که هنوز جاری بود را پاک کنم.
در حالی که نیمه جان بود تلاش کرد چشمانش را باز کند مرا که دید به اسم صدایم کرد و گفت: لک الحمد ولک الحمد: من امشب بدیدار حنیف میروم اما اگر بیرون رفتی به سازمان و به برادر مسعود بگو که رضا تا آخر وفادار ماند.
به مجاهدین و به یارانم بگو که آتش به خرمن ظلم و ستم خمینی بکشند و بنیادش را بر اندازند».
نهایتا رضای قهرمان را به همراه همرزمش فیروز در آبان ماه ۱۳۶۰ از بند بیرون میبرند و بهشهادت میرسانند. و به این وسیله رضا رستگار و جاودانه شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید