728 x 90

مجاهد، خورشیدی که درتاریکی‌ها درخشید

زندان اوین واعدام قهرمانان مجاهد
زندان اوین واعدام قهرمانان مجاهد

به یاد مجاهد شهید احمد مقدم، یکی از هزاران

میلیشیای عاشق برادر مسعود که بر سنگ مزارش

نوشته‌اند آغاز: ۱۳فروردین۱۳۴۳، پرواز: مرداد۱۳۶۲

احمد کوچک‌ترین فرزند خانواده‌مان بود. خیلی پرشور، دوست داشتنی و پْرعاطفه. عصای دست مادر درخانه و یاور مادران و پدران همسایه در کوچه و خیابان. مادرم می‌گفت هر وقت که مادر یا پدری در حال حمل باری در کوچه و خیابان پیدا می‌شد، احمد بلافاصله می‌رفت برای گرفتن زنبیل و کارتن و باری که در دست آنها بود، تا کمکشان کرده و بارشان را تا دم در خانه برای آنها حمل کند. هنوز نوجوان خردسالی بود که ساواک برادر بزرگترمان محمد را در رابطه با فعالیت‌های گروهی‌شان در دانشگاه دستگیر و به ۴سال زندان محکوم کرد. این مسأله موضوعی بود که باعث شد همه نفرات خانواده درگیر مسائل سیاسی و مبارزه با دیکتاتوری شاه بشوند. احمد خیلی کتاب می‌خواند و با خواندن ماهی سیاه کوچولو راه و روش شکستن دور پوچ زندگی روتین را آموخته بود و همواره به‌دنبال حرکتی برخلاف مسیر جریان آب بود. به‌همین دلیل با شروع قیام ضدسلطنتی به‌رغم سن کمی که داشت در تمامی تظاهراتها شرکت می‌کرد. در روز ۱۳آبان احمد درست مقابل درب دانشگاه مشغول درگیری با سربازان بود و با پاهایش گلوله‌های گازاشک‌آور شلیک شده از طرف سربازان را به سمت آنان شوت می‌کرد. در همان زمان یکی از نفرات دیگر در کنار او گلوله خورد و شهید شد ولی او جسور و هم‌چنان پرجوش و خروش به جنگ و گریز با مزدوران ادامه می‌داد. . به‌هنگام پایین کشیدن مجسمه شاه غرق شور و شادی بود و فریادهای مرگ بر شاهش به‌قدری بلند بود که بعداً از بازگشت به‌خانه صدایش گرفته بود.

پس از آزادی برادر بزرگمان محمد از زندان، احمد از همان زمان به‌طور تمام وقت به محمد وصل شده بود و به‌همراه او به کوه می‌رفت و در همه جا با او بود واز وی آموزش می‌گرفت. پس از پیروزی انقلاب احمد به‌همراه محمد به جنبش مجاهدین می‌رفت و در آنجا مشغول فعالیت شده بود.

او پس از بازگشت از اردوی دانش‌آموزان هوادار مجاهدین در سال۵۸ خیلی تغییر کرده و پخته‌تر از قبل از انقلاب، درباره مبارزه حرف می‌زد و می‌گفت می‌خواهم احمد رضایی بشوم. به‌همین دلیل از همان ابتدا وارد سازماندهی دانش آموزی شد و از هواداران فعال سازمان مجاهدین در مدرسه بود. او اسنادی را در دفتر مدرسه پیدا کرده بود که نشان می‌داد مدیر فالانژ مدرسه علیه دانش‌آموزان هوادار دسیسه چینی می‌کند. این اسناد در نشریه آن موقع چاپ شد. به‌خاطر همین کار او را از مدرسه اخراج کردند ولی او اهمیتی به این موضوع نمی‌داد و می‌گفت من راه مهدی رضایی را می‌روم. احمد عاشق برادر مسعود و موسی خیابانی بود و همواره با شور و شوق بسیاری در مورد آنها صحبت و از آنها در مقابل مرتجعین دفاع می‌کرد. در این دوران او فعالیتش را به‌عنوان یک میلیشیای پرشور در انجمن دانش آموزی ادامه می‌داد و فروش نشریه مجاهد و گذاشتن میزکتاب برای معرفی سازمان در محلات مختلف از جمله کارهای دائمی او بود. یکی از برادران مجاهد صحنه نشریه فروشی او در محله خودشان را بدین شکل شرح داده است.

«من یکبار در سه راهی کارون - آذربایجان دیدم که احمد نشریه به‌دست دارد و مشغول شعار دادن است. او همواره یک شعار زیبایی برای معرفی نشریه مجاهد سرمی داد.

به‌طور دائم فریاد می‌زد: مجاهد خورشیدی که در تاریکی‌ها درخشید

آن موقع ما در خیابان آذربایجان بین خوش و قصردشت یک بساط معرفی سازمان مجاهدین داشتیم که متعلق به انجمن محلات ۴خرداد بود، بچه‌های این بساط همشیه از شعار دادنهای احمد تعریف می‌کردند (او به‌خاطرسن کمی که داشت در بین بچه‌ها به احمد جیقیل معروف بود). احمد تمام پاسداران و فالانژها را در آنجا کلافه کرده بود، و بچه‌ها تعریف می‌کردند که مردم همیشه به مزدوران و چماقداران می‌گفتند که خجالت نمی‌کشید که این بچه را اذیت می‌کنید این‌که کاری نمی‌کند و فالانژها هم در پاسخ می‌گفتند که همین بچه تمام این محل و اینجا را بهم زده است…»

به‌هنگام بستن دانشگاه‌ها یک شب وقتی همراه با خواهر و دیگر برادران و دوستان همسایه‌مان طبق معمول برای افشاگری در مورد ارتجاع و دفاع از آزادیها روبه‌روی دانشگاه مشغول بحث و صحبت برای دسته‌های مختلف مردم بودیم، یک‌مرتبه چماقداران به آنجا ریختند و با چوب و زنجیر و پنجه بوکس و انواع وسائل دیگر به ما حمله کردند که در آنجا احمد دلاورانه با آنها درگیر شد و دست از مقاومت بر نمی‌داشت و نهایتاً با سر و صورت خونی به خانه رسید.

پس از کشتار مردم در تظاهرات ۵۰۰هزار نفری مسالمت‌آمیز روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰

توسط پاسداران و کمیته‌چیهای مزدور به فتوای خمینی و شروع فاز نظامی احمد در تیمهای عملیاتی سازماندهی شده بود و برای شناسایی و عملیات می‌رفت.

خواهرم ملیحه شرح دیدارهایش با احمد را در فاز نظامی چنین شرح می‌دهد:

«یکباراحمد را اواخر شهریور درخانه یکی از دوستانش که مخفی شده بود دیدم. به من گفت تیمشان ضربه خورده و او قطع شده است و اصرار کرد که او را به بچه‌ها وصل کنم. من دنبال کردم و بعد از چند روز برگشتم فکر کنم ۴مهر بود که تا مرا دید خندید و گفت خودم را وصل کردم، گفتم چطوری؟ گفت رفتم بیرون بچه‌ها را پیدا کردم، به او گفتم چرا صبر نکردی من تو را از کانال تشکیلاتی وصل کنم تا به نفرات اصلی خودتان وصل شوید. گفت تو نمی‌دانی قطع بودن چه معنایی می‌دهد، داشتم دیوانه می‌شدم. مهم این است که وصل شوم مهم نیست کدام قسمت و چی باشم و بعد هم گفت که فردا با بچه‌ها قرار داریم برای تظاهرات. می‌خواهیم غوغا بپا کنیم و... ». .

من خودم در حین یکی از ترددهایم در خیابان احمد را دیدم. پس از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم که چکار می‌کنی گفت: قرار بود تظاهرات مسلحانه بکنیم ولی امروز انجام نشد عقب‌افتاده. چنان با روحیه بالا و با اشتیاق از تظاهرات مسلحانه صحبت می‌کرد که من هیچ وقت حالت او در آن لحظه را از یاد نمی‌برم و هر وقت هم به آن فکر می‌کنم، از داشتن چنین برادری غرق غرور و افتخار می‌شوم. یک حالت وصف ناشدنی در چهره‌اش داشت. سرشار بود از شور و شوق مبارزه برای به‌دست آوردن آزادی خلق و به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد خودش بود. فقط می‌خواست هرکاری که بشود را برای نجات خلق اسیر و در بند خویش انجام دهد. در حالی‌که احمد کوچکترین برادرم بود ولی من در آن لحظات داشتم شهامت و رشادت و آمادگی برای پرداخت بهای آزادی در راه خدا و خلق را از او یاد می‌گرفتم.

احمد پس از مدتی دستگیر و به زندان اوین و بلافاصله به زیر شکنجه برده شد. خواهرم ملیحه دیدارهای خود با احمد را در زندان اوین بدینگونه شرح داده است.

«من در زندان یکبار در بازجویی صدایش را می‌شنیدم که شکنجه‌گران و بازجویان به‌شدت او را می‌زدند که از شدت ضربه‌ای که به شکمش خورد درجا بالا آورده بود، خودش را ندیدم چون او را به اتاق دیگری برده بودند ولی صدایش را می‌شنیدم.

در عید سال۶۱ همه زندانیانی که از بستگانشان کسی در زندان بود را به ضد حسینیه اوین بردند و آنجا هر کس اسم فرد زندانی از اقوام خود را جهت دیدن او می‌داد. من هم اسم احمد را دادم.

سپس در میان جمعیت انبوه آنجا به برادران نگاه می‌کردم ولی در ابتدا او را نشناختم که دیدم چشمانش آشناست در یک آن مرا بغل کرد و از زمین بلند کرد. ریش و سیبیل درآورده و مردی شده بود تنومند، بوسه گرمش هنوز یادم است که صورتش را روی صورتم چسبانده بود، هنوز چند دقیقه از صحبت کردنمان نگذشته بود که ما را از هم جدا کردند ولی هر دو در همان سالن ایستاده بودیم. بعد متوجه شدم که این بار احمد اسم من را داده بود. ما کمی آن طرف‌تر رفتیم کنار هم و او از محمد و شهادت وی حرف می‌زد و می‌گفت. من هم مثل محمد می‌روم... . بعد هم گفت که حتماً به او هم حکم اعدام می‌دهند ولی روحیه‌اش خیلی عالی بود. او را به یک بند ۹۰نفره که به آن قرنطینه می‌گفتند درقزل‌حصار بردند، حکم نداشت ولی بعداً همه آن ۹۰نفر که همگی سن کمی داشتند را اعدام کردند».

مادرم روزهای آخر ملاقات خود با احمد در زندان را برایم چنین توصیف می‌کرد: «احمد خیلی بزرگ و رشید شده بود و می‌گفت که او را شکنجه می‌کنند و می‌گویند که اگر مصاحبه تلویزیونی بکنی تورا آزاد می‌کنیم و اگر نکنی اعدامت خواهیم کرد. و بعد مادرم می‌گفت که احمد پس از گفتن این جملات پیراهنش را باز می‌کرد و سینه‌اش را بمن نشان می‌داد و می‌گفت که مامان من سینه‌ام را برای گلوله‌ها آماده کرده‌ام و می‌خندید». .

یک بار دیگر که پدرو مادرم برای ملاقات احمد رفته بودند به مادرم به جای ملاقات یک ساک کوچک داده بودندکه پدرم خیلی بهم ریخته بود و همانجا در سالن ملاقات شروع کرده بود به فحش‌دادن به مزدوران رژیم و این‌که چرا فرزندش را به‌شهادت رسانده‌اند.

بدین ترتیب احمد که موقع دستگیری ۱۷سال داشت پس از۲ سال شکنجه در زندان در ۱۹ سالگی به‌دست مزدوران رژیم خمینی به‌شهادت رسید.

احمد قهرمان هم‌چنان که در وصیت نامه کوتاهش نوشته بود… «این راهی است که محمد رفته و باید طی شود» … به عهد خود وفا کرد و هم‌چون برادر مجاهدش محمد فرمانده حفاظت پایگاه اشرف و موسی در۱۹ بهمن ۱۳۶۰که تا آخرین گلوله‌اش به‌همراه آنان جنگید و به‌شهادت رسیده بود، احمد نیز سرفرازانه در برابر جوخه تیرباران ایستاد و به عهد خود با خدا و خلق و جان جانانش برادرمسعود وفا کرد و به‌شهادت رسید و نام خود را در لیست ۱۲۰هزار عاشق جاودانه‌فروغ ثبت کرد.

احمد و هزاران میلیشیای دلاور مجاهد خلق دیگر هر چند که طول عمرشان کوتاه بود ولی عمق زندگی و تاثیرگذاریشان بسیار زیاد و تا همیشه جاودان خواهد بود. یاد و راهشان همواره برایمان زنده، . نامشان در خواندن هر سرود مجاهدی بر لبانمان جاری و عزم و اراده و شور انقلابی مبارزاتی‌شان با دژخیمان در غرش آتش کانون‌های شورشی در جای جای میهن اسیرمان برای سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی در جوشش و خروش است.

عاشقان کین‌سان چو رودی بس خروشان آمدند

سوختند اندر درون ازعشق و جوشان آمدند

زان سپس در بذل آنچه داشتند در راه خلق

پایکوبان جام وصل خویش نوشان آمدند

رود خروشان خون شهیدان ضامن پیروزی محتوم خلق ماست

لعنت بر خمینی، مرگ بر خامنه‌ای، درود بر رجوی، پرورنده نسل میلیشیای مجاهد خلق

۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - علی مقدم

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ffbc8fca-e723-40f5-a54f-ec9cd48175ad"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات