زندگینامه شهید
عیسی مازنی در سال ۱۳۴۲ در شهر نوکنده گلستان در یک خانواده فقیر بهدنیا آمد. وی پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنمایی، دوره دبیرستان خود را در رشته تجربی در بندرگز ادامه داد. او که شاگردی با هوش با نمرات و معدل درسی بالا بود، این آرزو را داشت که بتواند تحصیلاتش را ادامه دهد، تا بعد از رسیدن به مدارج بالای تحصیلی، بتواند خانوادهاش را از فقر و محرومیت نجات دهد.
بنابراین با همین رویکرد، در جریان قیام ۱۳۵۷ علیه نظام ستمشاهی وارد تظاهرات نشد. همچنین خانوادهاش هم بهدلیل فقر، راضی به این نبودند که عیسی خودش را درگیر مسایل سیاسی کند و از تحصیلاتش غافل شود.
فاصلهگرفتن عیسی از مسایل سیاسی ادامه داشت تا اولین انتخابات ریاستجمهوری در سال۱۳۵۸ و کاندیداتوری برادر مجاهد مسعود رجوی.
مجاهد شهید احمد کرد نوکنده که مسئول تشکیلات نوکند بود، برای کارهای خطاطی و نقاشی و پارچه نویسی و شعارنویسی بهدنبال نفری بود که بتواند این کارها را در جریان تبلیغات انتخاباتی، انجام دهد. یکی از دوستان عیسی که از میلیشیاهای نوکنده بود، از آنجا که با عیسی و هنرهایش آشنا بود، در رابطه با وی با شهید احمد صحبت میکند و توضیح میدهد که وی میتواند این کارها را انجام بدهد ولی بهرغم اینکه در برابر اصرار ما بهمبارزه برای آزادیها سمپاتی دارد ولی نمیخواهد وارد مسایل سیاسی بشود. شهید احمد نوکنده پس از شنیدن این توضیحات، از میلیشیای مجاهد خلق میخواهد که دیدار وی را با عیسی فراهم کند و نهایتاً پس از صحبت با عیسی این دیدار انجام میشود.
این میلیشیای مجاهد خلق در این رابطه نوشته است: «... این دو با هم آشنا شدند و شروع به گرم گرفتن کردند. من عمداً از بینشان بلند شدم تا راحتتر بتوانند با هم صحبت کنند... . . بعد از این صحبتها بود که عیسی آنچنان تحت تأثیر شخصیت احمد قرار گرفت که بعدش جداگانه مرا صدا کرد و گفت مسئولیت احمد در سازمان چیست؟ گفتم چطور؟ گفت هم آدم بسیار فهمیده و با شخصیتی است وهم بسیار باهوش و مسلط به مسائل سیاسی؛ و آنچنان تحت تاثیرش قرار گرفتم که احساس میکنم دیگر ارزش درس خواندن در ذهنم فرو ریخت و من باید دنده عوض کنم و وارد سازمان شما بشوم. همین هم شد و عیسی بدون ذرهایی حساب و کتاب از آیندهاش و اینکه چی خواهد شد بهطور حرفهیی وارد مبارزه شد و بهعنوان یک میلیشیای تمام وقت به فعالیت پرداخت».
عیسی در کمپین انتخاباتی ریاستجمهوری با تلاش و گذاشتن زمان بسیار هم تراکتهای تبلیغاتی را با دست خط خودش آماده میکرد و هم تصاویر برادر مجاهد مسعود رجوی را روی بنرهای بزرگ پارچهیی نقاشی مینمود.
وی شبها هم برای شعارنویسی روی دیوارها با همراه سایر میلیشیاهای مجاهد خلق اقدام میکرد. ضمن اینکه در دبیرستان هم، دانشآموزان دیگر را به این مسیر تشویق مینمود، بهنحوی که آنها از اینکه وی وارد فعالیتهای سیاسی شده و موضوع تحصیل دیگر برایش همه چیز نیست، شگفتزده بودند.
آنچه به عیسی، در انتخاب مجاهدین برای مبارزه، در کنار شخصیت و رفتار شهید احمد نوکنده کمک کرد، یکی مطالعه کتاب «استثمار» نوشته شهید بنیانگذار سعید محسن بود و مهمتر از آن، سلسله کلاسهای تبیین جهان که وی مشتاقانه و با تمرکز بالا آنها را دنبال میکرد.
عیسی پس از آن در فعالیتهای مختلف، در شهرهای نوکنده و بندرگز و گرگان شرکت داشت.
پس از تظاهرات بزرگ سی خرداد ۱۳۶۰ و سرکوب این تظاهرات توسط پاسداران خمینی و آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، عیسی نیز مانند سایر ملیشیاهای مجاهد خلق به زندگی مخفی روی آورد. وی بهدلیل شناختهشدگی، به شهر ساری رفت و در آنجا تلاش کرد که به سازمان وصل شود که بعد از مدت کوتاهی موفق به برقراری این ارتباط شد و به تهران منتقل گردید.
در تهران پس از مدتی در جریان یک تردد توسط پاسداران جنایتکار خمینی دستگیر و به شکنجهگاه اوین منتقل شد.
عیسی بهرغم شکنجههای بسیار حاضر به گفتن اسم و مشخصات خودش نشد، تا آن که بعد از مدتی تلویزیون سراسری رژیم، در ساعت پخش اخبار ساعت ۸ و نیم شب، تصویر عیسی مازنی همراه با چند زندانی مجاهد را پخش کرد و از مزدوران خودش خواست؛ هر کسی که هویت این زندانیان را میشناسد، به دادستانی تهران در زندان اوین مراجعه و گزارش کند. همین امر باعث شد که هویت عیسی توسط پاسداران جنایتکار بندرگز شناسایی شود. ضمنا خانواده وی برای اولین بار از همین طریق متوجه دستگیری وی شده و برای ملاقات او در اوین اقدام میکنند.
یکی از همبندیهایش در این رابطه نوشته است: «عیسی بر سر اصول و آرمانهایش مقاوم و استوار بود و مدتها زیر بازجویی و شکنجه قرار داشت و تا به آخر نام خود را به بازجو ها نگفت و کسی در زندان از نام و هویت وی مطلع نبود»
عیسی پس از گذراندن سرفرازانه دوران بازجویی و شکنجه، در بیدادگاه خمینی به حبس ابد محکوم گردید و به زندان قزلحصار منتقل شد.
وی سرشار از عواطف انسانی بود و در تواضع و عشقش به همبندیها، زبانزد همرزمانش بود.
یکی از مجاهدان همبندی وی در این رابطه اینطور نوشته است: «عیسی مجاهدی با تواضع و فروتن بود... هر کس که با او برخورد داشت جذب ارزشهای انسانی و انقلابی او میشد. در شرایط سخت زندان همیشه لبخند برلب داشت و این مناسبات و ایستادگی او بر اصول مبارزه و تعهداتش، همیشه الگوی بقیه زندانیان بود... . همیشه میگفت؛ شرایط ممکن است از این هم سختتر بشود ولی پیروزی از آن ما است و این وعده تاریخ است»
عیسی پس از مدت کوتاهی در سال ۱۳۶۱ تنبیهی، به زندان گوهردشت منتقل شد.
وی پس از چند سال در زندان گوهرشت، مجدداً به اوین منتقل گردید و نهایتاً این مجاهد پاکباز بهدلیل ایستادگی بر سر مواضع انقلابی و مجاهدیاش در جریان قتلعام سال۱۳۶۷، همراه با هزاران مجاهد سر موضع دیگر، در زندان اوین سربدار شد.
خانواده عیسی که از ماجرای اعدام وی خبر نداشتند، طبق معمول برای ملاقات وی اقدام میکردند؛ پس از اینکه چند بار موفق به ملاقات وی نشدند، در روز ۱۳ آذر ۱۳۶۷که برای ملاقات به اوین میروند، نگهبانان زندان وسایل شخصی عیسی از جمله لباس و ساعت وی؛ همراه با ساکش را تحویل میدهند و میگویند فرزندتان عیسی مازنی، بهجرم همکاری با مجاهدین اعدام شد!
وقتی خبر شهادت وی به نوکنده میرسد، مردم شهر برای ابراز همدردی و تسلیت به خانه آنها میشتابند و به این شهید مجاهد خلق ادای احترام میکنند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
مجاهد شهید سعید مازنی
تصویر مزار شهید