زندگینامه شهید
زندگینامه مجاهد شهید داریوش رضایی
«وقتی زیر شکنجه بودم هر جا که طاقت و توانم بهسر میآمد چشمان خود را میبستم و در ذهنم «مسعود» را مجسّم میکردم و صد برابر انرژی میگرفتم.
قطعه شعری زیبا از شهید داریوش:
«ای آزادی!
نه تو تشنه به خونی،
نه ما بیزار زخون خویش!
افسوس که جلادان بدکیش
گذرگاه میانمان را به خون آغشتهاند».
مجاهد شهید در سال ۱۳۴۵در ماهیدشت کرمانشاه متولد شد، او دانشآموز سال چهارم اقتصاد بود و در دوران تحصیل همواره از شاگردان ممتاز مدرسه بهشمار میرفت، و مورد توجه معلمان و دوستانش قرارداشت.
در سال ۵۷ و هنگامی که انقلاب ضد سلطنتی درجریان بوداو ۱۲سال بیشتر نداشت، اما در تظاهرات و شعارنویسی علیه دیکتاتوری شاه فعالانه شرکت میکرد.
داریوش از نسل انقلابی بود که پس از سرکار آمدن رژیم خمینی، خیلی زود پی به مکر وحیله او برد و پاسخ اهداف انقلابی خود را در درون سازمان مجاهدین خلق یافت.
او همیشه میگفت: «با خواندن کتابها و نشریات سازمان جان تازهیی میگیرم، من عاشق مسعود هستم، تا او هست همه چیز هست».
داریوش یکی از فعالترین نفرات انجمن دانش آموزن مسلمان بخش خود بود، و دوستانش او را به دلسوزی و مایه گذاری میشناختند.
پس از آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی علیه رژیم خمینی او فعالیتهای خود را در هستههای مقاومت میلیشیا آغاز کرد.
در زمستان سال ۶۰ و در زمانی که ۱۵سال بیشتر نداشت، توسط مزدوران خمینی در کرمانشاه دستگیر و به زندان دیزلآباد برده شد.
داریوش در تمام ۳سالی که در زندان بود بر آرمانهایش پای فشرد و وفادار ماند، او همواره میگفت احساس میکنم با تکتک سلولهایم به مبارزه مسلحانه معتقدم.
وی چند ماه پس از زندان و درجریان رفتن به منطقه و برقراری ارتباط با سازمان دستگیر شد و به اعدام تعلیفی و ۱۵سال زندان محکوم شد.
او تا لحظه شهادت و سربه دار شدن همچنان سرسخت و پایدار نسبت به آرمانهایش بود و سرانجام درجریان قتل عام زندانیان مجاهد سربه دار و جاودانه شد.
در گزارشی درباره داریوش، آمده است: «داریوش سرانجام با تلاشهای بسیار خانوادهاش در سال ۶۳از زندان آزاد شد.
اما پس از اندک مدتی تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور به ترک کرمانشاه شد، او همواره بهدنبال وصل به سازمان بود.
سرانجام با تلاش زیاد توانست ارتباط خود را با سازمان برقرار کند، اما در آستانه اعزام به منطقه در روستای محل تولدش در منطقه ماهیدشت توسط مزدوران به محاصره درآمد.
برای دستگیری داریوش رژیم نیروی زیادی به آنجا گسیل کرده بود، اما روستاییان که داریوش را بهعنوان یک میلیشیای مجاهد خلق میشناختند و برای او احترام فراوانی قائل بودند، با مزدوران همکاری نکردند.
اما مزدوران برای فریب مردم با بلندگو اعلام کردند بهدنبال دستگیری سربازی هستند که برای اسراییل جاسوسی میکرده، و اکنون در این روستا مخفی شده است.
آنها با این حیله توانستند مردم را فریب داده و داریوش را دستگیر کنند، بعد از دستگیری او مردم که متوجه حیله مزدوران شده بودند، و هر یک بهنحوی ابراز تأسف و ناراحتی میکردند.
مزدوران پس از دستگیری داریوش او را به سلول انفرادی برده و زیر شدیدترین شکنجهها قرار دادند.
آنها در زیر شکنجه کمر داریوش را شکستند، و به این دلیل مجبورشدند او را مدتی در بهداری بستری کنند».
داریوش درباره روزهای دشواری که تحت شکنجه قرار داشت، گفته است: «وقتی زیر شکنجه بودم هر جا که طاقت و توانم بهسر میآمد چشمان خود را میبستم و در ذهنم مسعود را مجسّم میکردم و صد برابر انرژی میگرفتم.
دیگر احساس ضعف نمیکردم، طوری که مزدوری که مرا شکنجه میکرد بر سرم داد میزد و میگفت چرا ساکت شدی؟ به چی فکر میکنی؟
آن لحظات احساس میکردم تنها نیستم و دلم به مسعود گرم میشد و دیگر از توهین و تحقیر و فحاشی مزدوران هراسی نداشتم».
خاطرات
یادنامههای مجاهد شهید داریوش رضایی
رابطه عمیقاً ایدئولوژیک این مجاهد پاکباز که در زیر سختترین شکنجههای قرون وسطایی دژخیمان چون کوه استوار بود، تنها بر روی تخت شکنجه مورد آزمایش قرار نگرفت.
او پس از شنیدن خبر انقلاب درونی مجاهدین، جوهر یگانهساز و رهاییبخش آن را درک کرد و در نامهیی خطاب به خواهرش نوشت: «وقتی خبر انقلاب ایدئولوژیک را شنیدم ابتدا بر جایم میخکوب شدم، طوری که دنیا برایم کوچک شد.
اول ترسیدم اما وقتی دوباره خودم را پیدا کردم، کهنگی و عقب ماندگی را در دنیای خود احساس کردم.
با درک بیشتر این انقلاب مرهمی بر دردهای قدیمیام گذاشته شد و درسهای جدیدی از خواهر مریم یاد گرفتم.
فهمیدم دیگر شهادت نهایت فداکاری نیست، بلکه نهایت فداکاری تا بینهایت است.همچنین فهمیدم در راه مبارزه از خودم باید بسیار مایه بگذارم.
خواهر عزیزم! خوشحالم که من و تو در این مسیر قرار گرفتهایم، امیدوارم بهزودی هر دو ما سلاح در دست، در کنار یارانمان چشممان بهدیدن خواهر مریم روشن شود.
این روزها دیدن مسعود و مریم برای من رؤیا شده است،نمیدانم خدا چه میخواهد؟ امیدوارم اتفاقی نیفتد و بهزودی باهم پیش بچهها برویم. راستی امیدهایی برای رفتن پیدا شده منتظر باش تا خبرت کنم».
داریوش در نامه دیگری در این باره نوشت: «عجب انقلابی است، آدم را به مسعود گره میزند، عواطفم را منقلب کرده و مرا به جای دیگری میکشاند.
باور کن وقتی رضا کوچولو دنبالم گریه میکرد و میگفت داداش نرو. ناراحت میشدم.
میدانی که بابا و مریم را چقدر دوست دارم و گاهی فکر میکنم دلم از آنها سیر نشده، اما الآن میفهمم باید این عواطف را به جاهای بالاتری پرواز بدهیم».
پرواز بلندی که داریوش بشارتش را میداد چند ماه قبل از عملیات فروغ جاویدان صورت میگیرد.
میلیشیای نوجوانی که در کوره سالهای مبارزه در زیر شکنجه و زندان اکنون به یک رزمآور با تجربه و پخته تبدیل شده است، دست به یکی از جسورانهترین کارهایش میزند.
گزارشی در این باره را مرور میکنیم: «چند ماه قبل از عملیات فروغ داریوش به همراه سه تن دیگر از شهیدان، عباس خاکسار، بهزاد پورنوروز و کورش کریمی توانستند کمک یکی از پاسداران زندان را، که نسبت به سازمان سمپاتی داشت جلب کرده و از زندان دیزلآباد فرار کنند. اما در منطقه کردی و احتمالاً به دست افراد یه کتی دستگیر و تحویل رژیم شدند».
تلاش خانواده برای ملاقات با او به نتیجهیی نرسید و عاقبت او در آخرین پرواز بلند و سرفراز خود در جریان قتلعامهای سال ۶۷بههمراه مجاهد شهید بهزاد پورنوروز، از فرزندان دلیر ایلام، تیرباران شد.
داریوش در وصیتنامهیی که از او به جا مانده نوشته بود:
«ای آزادی!
نه تو تشنه به خونی،
نه ما بیزار ز خون خویش!
افسوس که جلادان بدکیش
گذرگاه میانمان را به خون آغشتهاند».
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org