زندگینامه شهید
گزیده ای از زندگینامه و خاطرات مجاهد شهید مسعود افتخاری
در سال ۵۹با مسعود در یک تیم میلیشیایی در دبیرستان البرز بودیم، مسعود یک سال از من بزرگتر بود و مدتی نیز سرتیم من بود. از او یک خاطره بهیاد دارم:
مقداری نشریه مجاهد با خود در یک ساک داشتیم حمل میکردیم که یک نفر با هیکل خیلی درشت در خیابان مصدق پایینتر از چهارراه مصدق - انقلاب در پیاده رو ضلع غربی پارک دانشجو ما را صدا کرد، و گفت آقا پسر بیا اینجا.
وی یک ته ریش نیز داشت و ابتدا ما فکر کردیم که رئیس کمیته یا سپاه است و ممکن است که نشریهها از بین برود.
وقتی جلو رفتیم مشخص شد وی فردی است معروف به احمد آشفته است، او گفت من طی این مدت دیدهام که همه برای فروش نشریه میآیند از همه گروهها، اما هیچکس شروع به فروش نمیکند تا اینکه شما برسید. زیرا مشخص است که همه میترسند.
بعد هم که حزباللهی ها حمله میکنند همه سریع جمع میکنند و میروند، اما شما میمانید و درگیر میشوید و کتک میخورید و... من شما را چند بار دیدهام و قیافه شما طوری است که فراموش نمیشود.
من شما (یعنی مجاهدین) را نمیشناسم و طرفدار شما نیستم، فقط بنی صدر را میشناسم و به او رای دادهام. اما یک چیزی که برایم جالب است این است که همه شما اینطوری هستید و خلاصه نمیترسید، به خودم گفتم ممکن است یکی یا دو نفر جگر داشته باشند، ولی وقتی همه اینطوری هستید، پس حتماً یک چیزی باید در این آقای رجوی باشد که همه اینطوری هستید، لذا از شما خوشم آمد. (مشخصا جذب مسعود شده بود) اکنون هم صدا کردم که اگر هر چیزی نیاز داشتید اینجا به من بگویید.
هر کس که به شما بخواهد آسیب برساند با من طرف است و... به وی گفتیم که ما خط درگیری نداریم و از شما متشکریم.
ما مسأله نگهداری نشریات اضافی را مطرح کردیم که وقتی فالانژها حمله میکنند، باعث میشود که همه پاره شود.
وی به یک دکه آبمیوه فروشی که صاحب آن فردی بهنام اکبر بود، (ضمن دادن یک آب طالبی به ما) سپرد و ما از آن پس نشریات اضافی خود را آنجا میگذاشتیم که آسیب نبیند.
احمد آشفته با مسعود و من بهدلیل سن کمی که داشتیم (۱۵و ۱۶ساله بودیم) چفت شده بود و مشخصاً تحتتاثیر شخصیت مسعود قرار گرفته بود.
به این دلیل مدتها در آن منطقه توانستیم به راحتی کار کنیم و نشریه بفروشیم و احمد آشفته ب چتر حفاظتی ما بود.
وقتی یکبار فالانژها حمله کردند و خیلی بچهها را مورد ضربوشتم قرار داده، و حتی یک خانواده هوادار که بعد از درگیری، نشریه پاره را از ما خرید را با چاقو زدند، احمد و نفراتش آمدند و فالانژها را گوشمالی دادند.
همچنین در ۳۰خرداد با نفراتش جلوی تظاهرات حرکت میکرد و فالانژها را میزدند و راه باز میکردند. بعد هم در فاز نظامی یکبار وی را دیدم که خیلی سراغ مسعود را میگرفت و بهعنوان کمک، تعداد زیادی کوپن بنزین به ما داد.
در یک کلام شخصیت مسعود طوری بود که چنین فردی را نیز بهشدت جذب کرده بود.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org