زندگینامه شهید
مجاهد شهید علاءالدین کوشالی در لاهیجان در خانوادهای مذهبی بدنیا آمد، و از دوران کودکی با قرآن و نهجالبلاغه آشنایی پیدا کرد. برخوردهای مستمرش با مردم، او را با مسایل اجتماعی و شکافهای عمیق طبقاتی و... آشنا کرد.
در سالهای ۴۹- ۵۰ که دانشجوی رشته تربیتبدنی در تهران بود، با مسایل سیاسی آشنا شد، و شروع حرکتهای گسترده و تودهیی بر علیه رژیم شاه آغاز فصل نوینی در تاریخچه زندگی علاء بود. او با آگاهی وبا انگیزهها ی ایدئولوژیک و سیاسی وارد صحنه مبارزات خلق بر علیه رژیم شاه شد.
وی در جریان قیام علیه رژیم شاه جوانان لاهیجان را برای شرکت در تظاهرات و اقدامات ضد رژیم سازماندهی میکرد، و نقش فعالی در برپایی تظاهرات و اعتراضات ضدحکومتی در لاهیجان داشت.
پس از انقلاب ۲۲بهمن، بهدلیل محبوبیت مردمیاش در شورای شهر مسئول شد، و کمی بعد از پیروزی قیام از آنجا که سازمان مجاهدین را تبلور آرمانهای انقلابی و توحیدی میدانست، به سازمان پیوست.
او بهدلیل انگیزهها و تلاش بیدریغ اش در انجام وظایف و مسئولیتهای تشکیلاتی، مسئولیتهای بیشتری از سوی سازمان در لاهیجان به او سپرده شد.
علاء از همرزمان مجاهد شهید مشرف و دکتر پور مسأله گو بود، و در دوران انتخابات مجلس از طرف سازمان کاندیدای لاهیجان شد.
استقبال زیادی که از جانب مردم برای انتخاب او بهعمل آمد بیسابقه بود، طوری که بهرغم تقلبات زیاد رژیم مجبور شد نام او را برای دور دوم انتخابات اعلام کند.
اما خمینی خائن برای اینکه نمیتوانست حتی یک مجاهد خلق را در مجلس کذاییاش تحمل کند، او را نیز حذف کرد.
مدتی بعد با خواهر مجاهد عصمت شریعتی ازدواج کرد واز آن پس این زوج مجاهد تا لحظه شهادت علاء مبارزاتشان را مشترکاًً ادامه دادند.
علاء و همسرش پس از ۳۰خرداد بهدلیل تحت تعقیب بودن به تهران منتقل و پس از چندی به مشهد اعزام شدند.
اما پس از گذشت حدود سه هفته از ورود علا به مشهد، در یکی از خیابانها و در هنگام اجرای یک قرار، مورد سوءظن پاسداران خمینی قرار گرفت و دستگیر شد.
در چند روز اول با هوشیاری و مقاومتی که نشان داد، مورد شناسایی دشمن قرار نگرفت، اما زمانی بعد از طریق عکس دوران مبارزات انتخاباتیاش شناخته شد و به لاهیجان منتقل شد.
داستان مقاومتهای او بعدها و پس از فرار ۲برادر مجاهدش که طرحش توسط خود او ریخته شده بود در همه شهر پخش شد.
دژخیمان خمینی دجال در لاهیجان به مدت ۴ماه او را مورد شکنجه و آزار قرار دادند، اما از ترس عکسالعمل احتمالی مردم هراس داشتند او را اعدام کنند.
گفته میشود چندین بار که زندانبانان میخواسته او را برای اعدام ببرند، دیگر زندانیان اجازه نمیدادند و مقاومت میکردند.
اما دژخیمان پست خمینی سرانجام او را به بهانه اینکه ملاقاتی دارد از زندان به ساختمان دیگری منتقل کرده، و در آنجا ابتدا تیری به پایش میزنند و مدتی به همین حال رهایش میکنند.
پس از چندی به سراغش آمده و او را در داخل ماشینی گذاشته و در مسیر جادهیی جنگلی به راه میافتند، و در حالی که از بدن علاء خون خارج میشده تیر دیگری به او میزنند تا بدین ترتیب او را زجرکش کنند.
سپس یکی از دژخیمان گلوله دیگری به او شلیک میکند، دژخیمان دست و پای علاء را بسته در کیسهای پیچیده و به پزشک قانونی میبرند.
پزشک وقتی جسد علاء را میبیند وحشتزده اعتراض میکند «این جسد هنوز تکان میخورد»، اما سرانجام ساعاتی بعد علاء آرام میگیرد.
پیکر خونین این مجاهد را به خانوادهاش تحویل میدهند، پیرمرد غسال که علاء را میشناخت (علاء در دوران تحصیل در موقع امتحانات برای درس خواندن به محیط خلوت گورستان میرفته و در شستن جسدها به پیرمرد غسال کمک میکرده) پس از دیدن جسد غرقه بخون او گریه کنان و بیتابانه از این کار اجتناب میورزد... سرانجام در شب ۷دیماه ۶۰مجاهد شهید علاءالدین کوشالی در خلوت و تاریکی شب دفن میشود.
پس از شهادت او شهر تا یک هفته متشنج بود و نامههایی که علاء از زندان به مردم و از جمله به ورزشکاران نوشته، در سطح شهر وسیعاً پخش شده و تأثیر بهسزایی بر جای گذاشته است...
یادش گرامی
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org