زندگینامه شهید
مجاهد شهید طاهره (زینب) حبیبی فرد همسر و همرزم مجاهد شهید محمد جواد شاهین بود که همراه او در تهران دستگیر شد پس از دستگیری به دست دژخیمان خمینی با طفل به دنیا نیامدهاش بهشهادت رسید.
این شیرزن مجاهد خلق پس از آزادی زندانیان مجاهد از زندان شاه با سازمان مجاهدین خلق ایران ارتباط مستقیم برقرار کرد و از آن پس زندگی پربارش را در این راه نثار کرد و از بذل جان و مال در راه آرمان انقلابیاش لحظهای دریغ نکرد.
زینب قهرمان پس از انقلاب ضدسلطنتی در رابطه با سازمان مسئولیتهای مختلفی را به عهده گرفت و آنها را به گونه شایسته مسئولیتپذیری یک زن انقلابی مجاهد خلق بهنحواحسن انجام داد.
در اواخر فاز سیاسی با همرزم و همسر مجاهدش محمد جواد شاهین که از زندانیان مجاهد زمان شاه خائن بود ازدواج کرد و مدت کوتاهی پس از ۳۰خرداد در تهاجم مزدوران خمینی به پایگاه محل اقامتشان در تهران دستگیر و در زندان اوین زیر شکنجههای وحشیانه شکنجهگران جلاد خمینی قرار گرفت.
یکی از خواهران همرزم و مجاهدش در مورد روحیه رزم آور طاهره در زیر شکنجه دژخیمان و روحیه پولادین او در زندان نقل میکند: «اواخر مرداد ماه سال۶۰ بود. یک روز صبح که در هواخوری قدم میزدیم در باز شد. سه نفر زندانی جدید وارد محوطه هواخوری شدند و بدون اینکه آشنایی به کسی بدهند در گوشهیی نشستند. معمول بود هر کس که جدید وارد زندان میشد برای مشخصشدن موضعش بچهها یکسری سؤالات ازش میکردند.
یکی از آنها که کمی بعد فهمیدم خواهر یکی از هم سلولیهایم هست به تعدادی از بچهها که میشناخت و اعتماد داشت گفته بود که «وضعیت من خوب نیست، دور من جمع نشوید در بند با هم صحبت میکنیم».
در بند تعریف کرد که «من انفرادی بودم و چند شب پیش دستگیر شدم. پاسداران مسلحانه و بهطرزی غافلگیرانه ساعت ۱۱شب به خانهیی که تازه چند روز بود در آن ساکن شده بودیم حمله کردند».
طاهره در خانه تنها بوده و پاسداران روی سرش میریزند و شروع به کتکزدنش میکنند، بعد منتظر میشوند تا همسرش محمد جواد شاهین که از مجاهدان زندانی در زمان شاه بود به خانه بیاید و او را هم دستگیر میکنند.
پاسداران برای گرفتن اطلاعات از طاهره او را شکنجه میکنند، اما او مقاومت میکند و هیچ اطلاعاتی حتی اسم خودش را به آنها نمیدهد. بعد از مدتی او را با چشم بسته به اتاق دیگری میبرند. با باز کردن چشمبند طاهره همسرش جواد را با قیافهیی شکنجهشده و آش و لاش میبیند، اول همدیگر را نمیشناسند، چون از فرط شکنجه قیافه هر دو تغییر کرده بود.
اما بعدکه همدیگر را بهجا میآورند جواد به او میگوید همهٔ اطلاعات ما توسط فردی لو رفته است، همان شب ساعت ۹/۵ دنبال حاکم ضدشرع میروند و آخوند بروجردی را برای بهاصطلاح محاکمه میآورند.
از طاهره سؤال میکنند: «آیا تو سازمان مجاهدین را قبول داری؟» و طاهره با استواری تمام پاسخ میدهد «من سازمان مجاهدین رو با گوشت و پوست و استخوانم قبول دارم و از شما دژخیمان نیز هیچ هراسی ندارم!»
بیدادگاه نیم ساعت بیشتر طول نمیکشد و نتیجه آن هم حکم اعدام برای طاهره بود، حکمی که زمان اجرای آن نامشخص بود و طاهره در آن موقع باردار بود و طفلی در شکم داشت.
در روز شهادت انگار به او الهام شده باشد میگفت امروز من شهید میشوم و چیزی نگذشت که برای بردن طاهره آمدند و تا ظهر ازاو خبری نشد، وقتی برگشت بچهها دورش حلقه زدند و هر کدام سؤالی ازاو میکردند.
طاهره با مهربانی به سؤالات بچهها جواب میداد و در آخر گفت: «بچهها دیگر لحظات آخر است من قرار است اعدام شوم»، بعد برایمان از عظمت فلسفهٔ شهادت در راه عقیده و آرمان حرف زد.
خواهرِ طاهره که ۲ماه قبل دستگیر شده بود از شدت ناراحتی دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه. طاهره با مهربانی آمیخته با استواری و قاطعیت به خواهرش گفت: «چرا گریه میکنی؟ مگر چیز دیگری در مسیر مبارزه انتظار داشتی؟ ما از همان اول که راهمان را انتخاب کردیم، سرانجام آنرا هم میدانستیم، تو نباید گریه کنی. تو باید مقاومت کنی! در برابر ارتجاع باید مقاومت کرد؛ چرا که آن پوشالی و رفتنی است...
طاهره حبیبیفرد روحیهٔ قوی و ایمانی محکم نسبت به راهی که انتخاب کرده بود داشت، و در هر فرصتی برای تقویت روحیهٔ بقیهٔ همبندیهای مجاهدش استفاده میکرد. حرفهای او چون که از قلبش در میآمد لاجرم بر دلهای ما مینشست. و حالا این آخرین لحظاتی بود که قبل از رفتنش به سوی جوخهٔ اعدام با او داشتیم.
بچهها مشتاقانه به صحبتهای طاهره گوش میدادند. او از شهدای سازمان و حماسههای مقاومت آنها یاد میکرد و از بنیانگذاران و خصوصیات و ارزشهایشان برای بچهها میگفت.
ساعت دوازده و نیم شب در سلول باز شد، زندانبان با چراغقوهیی در دست با صدای بلند فریاد زد: «حبیبیفرد!». بعد خیلی سریع طاهره را به بیرون بند برد، در سلول بسته شد و لحظهیی بعد صدای اللهاکبرهای طاهره بلند شد و دیگر صدایی بگوش نرسید.
۳۱ اعدام در یک سحرگاه خونین!
دو روز بعد خبر اعدام طاهره و طفل به دنیا نیامدهاش به همراه همسرش محمد جواد شاهین و ۲۸نفر دیگر در همان شب را شنیدیم. روزنامههای رژیم خبر را درج کرده بودند.
پیکر مجاهد شهید طاهره حبیبیفرد را به مادرش تحویل دادند، به گفتهٴ خانواده و دوستانش که پیکر او را دیده بودند، ۳ انگشت او قطع شده بود و کتفش سوراخ؛ و چندین جای بدنش را با اتو سوزانده و صاف کرده بودند».
یاد و راه پرشکوه این شیرزن قهرمان مجاهد خلق گرامی باد.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org