زندگینامه شهید
میلیشیای شهید فرحناز حسندخت در سال۱۳۴۲ در سیاهکل به دنیا آمد، او در جریان قیام ضدسلطنتی در ۲۲بهمن ۵۷ پس از مطالعه دفاعیات و زندگینامهٔ شهدای مجاهدین با اهداف آنها آشنا شده بود.
او در تمامی تشکلها و تجمعات هواداران سازمان شرکت میکرد و به روستائیان، برنجکاران، چایکاران و... در هر جایی که نیاز بود حضور مییافت و کمک میکرد.
فرحناز در جریان تهاجم مزدوران سپاه به یکی از پایگاههایی که او در آنجا بود، دستگیر و روانهٔ شکنجهگاههای رژیم آخوندی شده بود. دژخیمان خمینی شب قبل از اعدام مجاهد قهرمان فرحناز حسندخت، او را به سلول انفرادی منتقل میکنند.
یکی از برادران مجاهد در مورد شهادت مجاهد شهید فرحناز حسندخت و همرزمش مهستی دانشحکتمی میگوید: «دقایقی بعد از نیمهشب با سروصدایی که از بند خواهران میآمد، متوجه آن طرف شدیم. بند آنها با ما حدود ۵۰متر فاصله داشت و در آن بند درست روبهروی بند ما باز میشد. پاسداران دو شیرزن مجاهد را صدا کرده بودند و هنگامی که داشتند آنها را از بند خارج میکردند صدای رسای فرحناز حسندخت و مهستی دانشحکمتی را ما در بند خودمان بهوضوح میشنیدیم که فریاد میزدند و خطبه ۱۱ نهجالبلاغه را میخواندند: تزول الجبال و لاتزل. در میان تکرار این خطبه، شعارهای دیگر پیاپی بهطور کاملاً واضحی به گوش میرسید: درود بر رجوی، بچهها مقاومت کنید، پیروزی از آن ماست، زندهباد آزادی. تحت تأثیر این مقاومت قهرمانانه ما هم همان موقع تمام بچههای بند را بیدار کردیم و یکصدا سرود خواندیم و شعار دادیم.
برادر مجاهد دیگری بهنقل از یک پزشک گفت: «یکی از پزشکان بیمارستان لاهیجان مستقیماً به من گفت رازی را در سینه دارم که نمیدانم به کی بگویم. مرا تهدید کردهاند که اگر لب باز کنم حکمم اعدام است و بعد ادامه داد ولی این را باید به سازمان مجاهدین برسانم. وی گفت روز بعد از اعدام مهستی و فرحناز، پیکرهای پاک این دو شهید را به پزشکی قانونی بردند که دکتر برای آن جواز دفن صادر کند، وقتی اجساد را معاینه میکند، علاوه بر آثار شکنجههای وحشیانه بر بدنشان، میبیند که جلادان خمینی مهستی و فرحناز را قبل از اعدام مورد تجاوز وحشیانه قرار دادند».
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
خاطرهای از اعدام دو زن مجاهد خلق (مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت) در زندان لاهیجان
مجاهد خلق اکبر کاظمی از مشاهداتش در شب شهادت این دو خواهر قهرمان نقل میکند:
یکی از شبهای آذرماه ۱۳۶۰ بود و از بیرون بند صدایی را می شنوم که شبیه خواندن قرآن یا سرود است، لحظاتی بعد صدای یک یا دو خواهر به گوش میرسد و در ادامه صدای تعداد زیادی از زنان زندانی، که سرود میخوانند. وقتی دقیق گوش میسپارم، سرود «تزوالجبال ولاتزول» را میشنوم. اگر کوهها بلرزند تو ملرز.
یکی از بچهها از لای شیشه شکستهای به بیرون نگاه میکند تعدادی پاسدار و دو ماشین و دو خواهر را میبیند، بعد همهمه داد و فریاد و سرود که با هم قاطی شده بود، بیشتر میشود. اما نهایتاً این بانگ سرود است که اوج میگیرد، این دو خواهر را از بند خارج میکنند، یکی از آنها شروع به خواندن سرود میکند. نفر دوم نیز با او همراهی میکند. سپس همه زنان زندانی این را تکرار میکنند.
نفرات بند ما، نیز به آنها میپیوندند لحظاتی وصف ناپذیر که انسان در فدا کردن چه قلّههایی را طی نمیکند، شور و ناقوس مقاومت و پایداری، دشمن زبون را به وحشت میاندازد در گوشه حیات زندان، دو پاسدار کلاشینکف به دست آماده هستند. دقایقی بعد چند نفر به آنها اضافه میشود، سر و صدای پاسداران و بدو بدو آنها در بیرون زیاد میشود و دچار هراس میشوند که نکند بچههای بند ما بیرون بریزند. تلاش میکنند که صحنه را هر چه زودتر جمع کنند. ماشینها روشن و خواهران را بهزور سوار ماشین میکنند، بعد صدای سرود مجاهد به گوش میرسد... صدای باز شدن در بزرگ زندان را میشنویم و ماشینها بهسرعت از محوطه حیاط زندان خارج میشوند لحظاتی سکوت است که همه جا را فرا میگیرد.
از فضای عمومی و عجله پاسداران و سرود خواندنها متوجه میشویم که ممکن است دو خواهر را برای اعدام برده باشند، همه بیدارند و کسی به خوابیدن فکر نمیکند.
یکی از بچهها، که صحنه هایِ خروج خواهران زندانی را از سلول انفرادی دیده برایم تعریف میکند: من از سر و صدا و هرج و مرجی که در بیرون سلول و حیاط زندان ایجاد شده بود بیدار مانده بودم از سوراخ محل کلید درِ سلول، بیرون را نگاه میکردم؛ حوالی ساعت ۲.۳۰ بامداد دیدم که در ورودی زندان که در فاصله ۷۰ متری من وتقریباً روبهرویم بود باز شد؛ یک ماشین آمبولانس و یک خودروی سواری پاسدارها که احتمالاً بنز بوده وارد محوطه درونی زندان سپاه شد. ازماشین پشتی؛ فرمانده سپاه و فرمانده عملیات سپاه که مزدوری بهنام عباس تدریسی بود خارج شدند. فرمانده سپاه دژخیمی بهنام احمدی بود. دو پاسدار در آمبولانس را باز کرده و از عقب آن؛ برانکاردی را خارج کردند دیدم که پیکری روی آن قرار دارد که پتویی روی آن انداختند: یک برانکاد دیگر را نیز از آمبولانس بیرون کشیدند و جسد دوم نیز روی برانکاد بود و آنرا به قسمتی بردند که من دیگر دید نداشتم.
اینها پیکر کسانی است که گفتند که اگر کوهها بلرزند ما سر اصول و آرمان خود ایستادهایم و عقبنشینی نمیکنیم این است رسم وفا به پیمان، در مکتب مجاهد خلق.
دو زندانی شهید، مجاهدان خلق مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت بودند.
دوستم ادامه میدهد: من خواهر فرحناز را میشناختم او هم شهری من و اهل سیاهکل و محصل بود و از خواهران فعال هوادار مجاهدین در سیاهکل بود. مهستی دانش حکمت اهل لاهیجان و دانشجو و از خواهران مسئول شهر لاهیجان بود. به این ترتیب شهر لاهیجان دو زن مجاهد دیگر را نیز تقدیم مبارزه عادلانه مردم ایران با رژیم خونریز خمینی کرد.
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید