زندگینامه شهید
محمود هوشی
محمود در سال۱۳۴۲ در تبریز متولد شد او نوجوانی خونگرم، باهوش، منظم و ورزشکار بود
او در فاز سیاسی و نظامی تحت تأثیر برادر بزرگترش مجاهد شهید رحیم هوشی که هوادار سازمان بود قرار گرفت و در فاز سیاسی و نظامی فعال بود.
فعالیتهای او و رحیم باعث شد که برادر بزرگترشان که سالن آرایشگاه داشت، جذب سازمان شود و سالن محلی برای توزیع نشریهها و اطلاعیههای سازمان شود.
آنها در این سالن ضمن فعالیت تبلیغی برای سازمان، قبضهای کمک مالی را نیز توزیع میکردند و اضافه برکار تبلیغی کمک مالی نیز جمعآوری میکردند.
محمود همراه سه برادر و یکی از خواهرانش در شهریور سال۶۰ دستگیر و در بیدادگاه رژیم به حبس ابد و اعدام تبلیغی محکوم شد.
او در زندان جزو زندانیانی بود که رژیم آنها را سرموضع مینامید، زندانیان سرموضع کسانی بودند که به خطوط ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین وفادار ماندند.
بهدلیل این وفاداری محمود را از بند ۵ زندان که بند نوجوانان مجاهد خلق و میلیشیاها بود به بند ۹ و بند تنبیهیها و تبعیدیها منتقل کردند.
مجاهدین زندانی در این بند عمدتاً نفرات جاافتاده تشکیلات سازمان در تبریز بودند، و محمود در این بند آموزشهای زیادی از آنهاگرفت.
او پس از ۱۹بهمن و شهادت اشرف و موسی یک شعر سرود که بچههای زندان آنرا بهصورت سرود میخواندند.
محمود به همراه رحیم و برادر بزرگترشان در یک بند بودند، آنها (محمود ورحیم) همواره تلاش داشتند با برنامههای هنری شاد و رزمی، زندانیان سیاسی را شاد کنند.
از آنجایی که محمود دستی در هنر خطاطی و نقاشی داشت، پرترههای زیبایی از چهره زندانیان میکشید.
نفرات زندان در روزهای عید پرترهها را به همراه کارت تبریک برای خانوادههایشان میفرستادند.
برادرش مجاهد شهید رحیم هوشی، در جریان عملیات پشت آشان بهشهادت رسید. روزنامه اطلاعات این خبر را درج کرد و مزدوران برای شکستن روحیه محمود روزنامه را به سلولها دادند. اما او با بزرگ منشی خاصی با این مسأله برخورد کرد و از آن روز مصممتر به مقاومتش ادامه داد تا اینکه در جریان قتلعام زندانیان تبریز بهشهادت رسید.
یکی نفرات از بند رسته که که در زمان قتلعامها در مرداد ۶۷ در زندان تبریز با محمود همبند بوده در مورد چگونگی بیرون رفتن او از بند و سربه دارشدن وی میگوید: «در یکی از روزهای مرداد ۶۷ محمود با ابراهیم تقیزاده در حیاط بند قدم می زدند.
پاسدار بند ابراهیم و محمود را صدا میزند تا همراهش از بند خارج شوند، اما ابراهیم به بهانهیی به بند میرود و به بچهها میگوید من و محمود قدم میزدیم و میخندیدیم، فکر میکنم آن پاسدار فکر کرده که ما به او می خندیم.
او ما را صدا زد و احتمالاً برای تنبیه میبرد، سپس ابراهیم از بند خارج شد و همراه محمود از بند رفتند و دیگر بر نگشتند.
پس از این جریان مشخص شد که به بهانههای مختلف نفرات را صدا میزنند و مخفیانه سربه دار می کنند».
خاطرات
برادر بزرگترش که در آن زمان همراه رحیم و محمود در زندان بود نقل میکند «زمانی که مادرم برای ملاقات من، رحیم و محمود میآمد وقتی محمود را میدید تحت تأثیر جاذبههای او قرار داشت و همواره او را نگاه میکرد.
مهرماه سال۶۴ رحیم از زندان فرار کرد، بعد از چند روز محمود را برای بازجویی و گرفتن اطلاعات فرار رحیم، به سپاه بردند و یک ماه بعد او را به بند آوردند.
وکیل بند مرا صدا زد و گفت برادرت را از سپاه آوردهاند وقتی محمود را دیدم در نگاه اول او را نشناختم، چرا که جنایتکاران پلید طوری او را شکنجه کرده بودند که قیافهاش عوض شده و حدود ۱۵ کیلو لاغر شده بود.
اما او با روحیه سرشارش بر ضعف جسمی غلبه کرد و بعد از مدت کمی بسکتبال بازی میکرد»
تصاویر یادگاری
محمود هوشی و کریم قائمی از شهدای قتلعام ۶۷
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org