زندگینامه شهید
مجاهدین شهید محمد مهدی(صمد) و سعید گلستان فرد، هر دو از کودکی بهواسطه وضعیت اقتصادی خانوادهشان بادرد آشنا شدند و رنج محرومیت را حس کردند. پدری نانوا با شش سر عائله و زندگی در شهرستانی محروم، مثل کازرون، نقطه شروع جوشش انگیزههای دو برادر و زمینه هایی برای فکر کردن بهیک تغییر، یک دگرگونی در این مناسبات ظالمانه.بود. شروع با برادر بزرگتر محمد مهدی بود که او را صمد. مینامیدند
مجاهد شهید محمد مهدی (صمد)گلستان فرد، پیش از انقلاب ضد سلطنتی و در زمانیکه دانش آموزی دبیرستانی بود، در جلسهها و محافل مذهبی شرکت میکرد. اگرچه این جلسات در شروع صمد را با پایههای اسلام آشنا کرد، اما دردهای صمد با گام گذاشتن در عرصه عمل اجتماعی و پیوند با مردم محروم درمان میشد. بههمین خاطر بعد از ورود بهدانشگاه و آشنایی با سازمان مجاهدین خلق ایران، خیلی زود آن گمشده و درمان دردها را پیدا کرد و تحت تأثیر دفاعیات اعضاء مرکزیت سازمان، جذب مجاهدین شد.
در همان دوران با شرکت در حرکتهای صنفی دانشجویان، اولین گامهای عصیان در برابر ستم را برداشت و در جریان رویا رویی با گارد ضد خلقی دانشگاه شیراز، مجروح شد. بعد از شکل گیری اولین جرقههای قیام ضد سلطنتی، صمد بهکازرون بازگشت و در همبستگی با سایر دانشجویان، فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود را گسترش داد.
در همین دوران، جوانههای خیزش و عصیان در سعید که برادر کوچکتر بود نیز شروع بهروییدن کرد. صمد با کسب ویژگیهای انقلابی، در میان خانواده و دوستان و آشنایان تبدیل بهالگو و سرمشقی شده بود و سعید تحت تأثیر ارزشهایی که در برادر بزرگترش متبلور شده بود، با دنیایی متفاوت آشنا شد.
پیوستن سعید بهدریای خروشان خلق
مجاهد شهید سعید گلستانفرد داستان پیوستنش بهدریای خروشان قیامهای مردمی، در جریان انقلاب ضد سلطنتی را اینطور شرح میدهد: «با شروع حرکت خروشان خلق، علیه شاه دیکتاتور، من هم سراپا شور و امید در آن شرکت کردم. در این زمان تغذیه فکری ام را زندگینامه و دفاعیات شهدای سازمان مجاهدین خلق ایران تأمین میکردند. در اولین حرکت اعتراضی شهرمان کازرون و اولین تظاهرات دانش آموزی که از دبیرستان محل تحصیلم شروع شد، حضوری فعال داشتم و بعد از آن هم در تمامی حرکتهای اعتراضی شرکت داشتم. در این زمان تا اندازه ای بهوجود تضادها پی بردم. دقیقاً شرایط حکومت نظامی و محرم سال 57 را بهیاد میآورم که عناصر سازشکار و مرتجعانی که آن زمان خانه نشینی را ترویج میکردند و بعدها زیر عبای قدرت خزیدند، پلاکاردهای ترویج مبارزه قهر آمیز را از دست دانشجویان انقلابی میگرفتند. تا اینکه قیام بهمن بهوقوع پیوست و من هم همراه با دریای خلق، در این قیام بزرگ شرکت کردم».
شهادت مجاهد خلق صمد گلستان فرد
مجاهد شهید صمد گلستان فرد، در سال 1359 همزمان با اولین دوره انتخابات مجلس، از شیراز بهکازرون آمد و در ستاد انتخاباتی مجاهدین، مشغول فعالیتهای تبلیغاتی و افشاگرانه شد. بعد از جریان انتخابات و رد صلاحیت کاندیداهای مجاهدین، چماقداران خمینی بهستاد انتخاباتی سازمان حمله کردند و صمد که از محافظان ستاد بود در جریان درگیری با اوباش رژیم بهشدت مجروح شد. بعد از سی خرداد سال 1360، صمد توسط مزدوران رژیم مورد شناسایی قرار گرفت و در خوابگاه دانشجویان دستگیرشد و کمتر از پنج ماه بعد، با پیکری مجروح از شکنجه و جانی دردمند. توسط دژخیمان خمینی بهشهادت رسید. اتهاماتی که طبق آن این مجاهد دلیر را بهاعدام محکوم کرده بودند عبارت بودند از این قرار بود: «شرکت در تظاهرات سی خرداد سال 1360، عضویت در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق ایران و یک میلیون تومان کمک مالی بهسازمان».
سعید بار مسئولیت سنگین تری حس میکند
با شهادت صمد، سعید بار مسئولیت سنگینتری را بردوشهای خود حس میکرد..او خود درنامه ای بهخانواده اش اینطور نوشت: « مگر نه این بود که صمد گناهی جز این نداشت که برای مردمش عدالت و برابری میخواست؟ اگر بهاین اعتقاد داریم که خون او بهناحق بر زمین ریخته شده. پس چگونه میتوانم بی خیال بنشینم و بهخونخواهی برادر بلند نشوم. گو اینکه خودم هم در اینراه کشته شوم. ” ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیا کم“. اگر دین ندارید و از روز بازگشت ترسی در دل شما نیست، پس لا اقل در دنیا مردمی آزاده باشید. این، فریاد آخرین حسین بن علی پیشوای عقیدتی همه مجاهدین بود که در هنگام مرگ سر میداد. رهبر انقلابی که با همه فرزندان و برادر و خانمانش بهصحنه نبرد شتافته بود و اکنون بعد از شهادت همه یاران و عزیزانش خود نیز بر خاک افتاده بود».
سعید همانطور که خودش هم در همین نامه نوشته بود، با عزمی جزم، با طوفانها در آویخت و هم پیمان با قایقرانها، از جان گذشت و جانانه بهنبرد برخاست.
دوران آبدیدگی سعید
با گذشت زمان، شرایط مبارزه هم پیچیده ترو دشوارتر شد. سعید مدت کوتاهی در کازرون بود و بعد از آن بهشیراز منتقل شد. همزمان با تظاهرات سراسری پنجم مهر ماه سال 1360 مخفیانه بهتهران رفت و تا سال 1362، در تهران بود. خود سعید این برهه از زندگی مبارزاتیش را سخت ترین سالهای عمرش توصیف کرده، چراکه از یک طرف هر روز خبر شهادت یاران مجاهدش را میشنیده و از طرف دیگر مدتی ارتباطش با سازمان مجاهدین قطع شده بوده. با اینحال هیچگاه از وصل مجدد نا امید نشد و سرانجام در تیرماه سال 62، مخفیانه خودش را بهمنطقه کردستان رساند و باز هم جویبار بیقرار جانش را بهسرچشمه امیدها و آرزوهایش وصل کرد.
مجاهد شهید سعید گلستان فرد بعد از انتقال بهکردستان، با همان روحیه ی پراشتیاقی که داشت، بهسرعت آموزشهای ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی را فراگرفت و با کسب صلاحیتهای لازم، در هیأت فرمانده یک واحد، بهمبارزه پیگیر و خستگی ناپذیرش ادامه داد.
همرزمان و یاران مجاهدش، او را بهاسم فرمانده یدالله میشناختند و گفتنیهای بسیار زیادی درباره اش دارند. از انضباط انقلابی و جدیت ستایش انگیزش ، از روحیه بشاش و رابطههای گرمش، از عشقش بهآرمانی که برگزیده بود و از ایمان و اعتقادش بهراهبران این مسیر پرشور؛ یاران و همرزمانش صحبتها و خاطرات زیادی دارند. یکی از همرزمانش، سعید را اینطور توصیف میکند: « ویژگی بارز و چشمگیر شخصیت سعید، پاکباختگی و فدای مطلقی بود که از تمام کردار و گفتار او ساطع میشد. او چنان سبکبال و چابک بهانجام مسئولیتهاش میپرداخت و با گشایش و سعه صدرانتقاداتش را میپذیرفت که انگار هیچ چیز بهجز عشق بهخلق در زنجیر و آرمانهای والای سازمان و کینهای عمیق نسبت بهخمینی ضدبشر در وجودش رخنه نداشت. صورت همیشه خندان و روحیه شاد او را جزجنایتهای وحشیانه ی خمینی جلاد در حق مردم بیدفاع وطنمان در هم نمیکشید و چندین بار شاهد بودم که اشک در چشمهایش حلقه میزد و انگار میخواست بال دربیاورد و بهسمت مردم زیر بمباران و یاران شهیدش در میدانهای نبرد شهرهای مختلف کشور، پرواز کند.»
رسید وقت پرواز !
روز بیست و یکم خردادماه سال 1365، روز پرواز سعید بود. روزی که سر در هوای صحبت یار انداخت و بعد از نبردی چند ساعته با مزدوران رژیم در حوالی شهرمریوان. سرفرازانه بهخاک افتاد و بهبرادر شهیدش صمد و هزاران هزار گل سرخ دیگر پیوست. مجاهد شهید سعید گلستان فرد همانطور که خودش گفته بود، آزادانه زیست، آزادانه انتخاب کرد و آزادانه پرگشود و رفت. رفت تا به رنجها و محرومیتهای مردم میهنش پایان دهد. رفت تادیگر هیچ کودکی، معصومیت کودکیش را در دشواریهای کار و در تلخی فقر گم نکند. رفت تا زندگی را آنطور که باید معنا کند. رفت تا ستاره ای بشود از کهکشان بیکران ستاره ها.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید