زندگینامه شهید
منوچهر صمدی در سال ۱۳۳۹ در یکی از محلات خزانه تهران بدنیا آمد. پس از گذراندن دوران دبیرستان مروی، وارد دانشگاه شد و از دانشجویان علوم آزمایشگاهی بود و در دانشکده پیراپزشکی تهران ادامه تحصیل میداد. از سال ۵۴ـ۵۵ با مسائل سیاسی آشنا شد. کاراکتر او یک شخصیت جا افتاده بود و در عموم مواقع در حال مطالعه کتابهای سیاسی بود و در عین مطالعه خیلی علاقه به مسائل مربوط به جهان شناسی و خدا و خلقت انسان داشت.
او به رشته پزشکی خیلی علاقه داشت و همیشه میگفت علم پزشکی خیلی شیرین است و در تمامی پهنهها آدم به خالق آن پی میبرد و ایمانش به خدا بیشتر میشد. عنصری جستجوگر بود. از زمانیکه با مسائل سیاسی آشنا شده بود. بهخصوص سالهای ۵۶ـ۵۷ به روستاها سر میزد، به کردستان و جنوب شهر میرفت و همیشه میگفت دنیا همین یک چهاردیواری و دانشگاه و دبیرستان نیست. در جامعه فقر بیداد میکند، کسانی هستند که نان شب ندارند، کسانی که دیگر شبها پدرهایشان خانه نمیآیند و کشته میشوند. او همیشه میگفت من از شهید احمد رضایی و مهدی رضایی توان میگیرم. از حنیفنژاد قوت میگیرم اینها راه امام حسین را میروند. الآن مجاهدین در زندان هستند و فریاد آنها به هیچ کجا نرسیده است و وظیفه ماست که به همه جا برسانیم.
بعد از ورود به دانشگاه در سال۱۳۵۷ در درگیریها و تظاهراتهای ضدسلطنتی بهطور فعال شرکت داشت. بهطوریکه در منطقه راهآهن اولین نفری بود که شروع کننده پخش اذان شد و همه مردم را که دل در گرو آزادی داشتند جمع کرد و بهم وصل میکرد و در شکلگیری جمعیت در آنزمان تعیینکننده بود.
خاطراتی از خواهر شهید در زندان (همزمان هر دو در زندان بودند)
منوچهر درد جامعه و مردمش را هر لحظه حس میکرد، به دیگران کمک میکرد، روزی در محلهٔ ما یک چوپانی میآمد، نی میزد و گریه میکرد و مردم به وی پول میدادند. اما به نظر نمیآمد که گدا باشد، برادرم نزد او رفت و داستان زندگی او را پرسید، او را به خانه آورد و با وی صحبت کرد طوری که چوپان شاد و پرامید شده بود. هر بار که این چوپان به محله ما میرسید سراغ منوچهر را میگرفت.
بعد از دستگیری منوچهر و یارانش، آنها را وحشیانه شکنجه کردند. همه آنها را در مقابل همدیگر شکنجه میکردند تا روحیه آنها را درهم بشکنند. منوچهر بسیار مقاوم بود بهطوریکه شکنجهگران برادرم، وقتی در راهروی زندان اوین میخواستند مرا صدا کنند میگفتند خواهر منوچهر قهرمان، با خشموکین حیوانی میگفتند یک قهرمانی از او بسازیم تا عمر دارد فراموش نکند.
منوچهر یکی از فرماندهان عملیاتی بود که عملیاتهای موفقی را انجام داده بود و رژیم کینه عمیقی از او داشت.
من را ۳ روز داخل سلول و پشت درب اتاق شکنجه میگذاشتند و منوچهر را شکنجه میکردند. من را جلو او شکنجه میکردند تا حرف بزند، اما شکنجهگران شکستخورده و نتوانستند روحیه او را بشکنند، فقط صدای منوچهر که حضرت علی را صدا میکرد و میگفت: «یا علی» میشنیدم و به پاسداران شکنجهگر کلماتی را در اعتراض به شکنجهاش رد و بدل میکرد. برادرم کاراته کار بود. سربازجوی شعبه ۷ اسلامی نیز کاراته کار بود. ساواکی معروفی بود که با هم گلاویز شده بودند و چون دست این ساواکی باز بود از خودش دفاع میکرد وقتی که از پس منوچهر بر نیامدند چشم او را بستند سپس بازجو شکنجهگر بهصورت کاراته منوچهر را میزد. ۵نفره وحشیانه بهجان منوچهر افتادند. پاهای منوچهر تا زانو ورم کرده و خون آلود بود و تا حد مرگ او را زدند. وقتی بیحال میشد دست نگه میداشتند و مجدد ادامه میدادند...
منوچهر قبل از دستگیری همیشه به من میگفت اگر دستگیر شدیم هیچ نقطه ضعفی از خودت نشان ندهی و برایم مثال میزد و تمام تجربیات زندان را به من منتقل میکرد که مقاومت کنم. بهخاطر همین وقتی که مرا جلو او شکنجه میکردند، هیچ نمیگفت. برای او بارها اعدام ساختگی درست کردند. به چپ و راست او شلیک میکردند، به او آب بستند. بطری به او استعمال کردند. قپانیاش کردند. بعد از چند روز که او را دیدم تا سرحد مرگ او را زده بودند و بهحالت اغما افتاده بود.
منوچهر هنگام دستگیری برای اینکه دست دشمن و شکنجههای وحشیانه آنان نیافتد سیانور خورده بود ولی با آمپول او را زنده نگهداشتند. منوچهر ۴ ماه در زندان انفرادی که روزانه جیره بازجویی و شکنجه داشت، سپری کرد، بعد از ۱۵ روز از دستگیریاش گذشته بود از او خواسته بودند که در نمایش رژیم در حسینیه اوین شرکت کند اما برادرم حاضر نمیشد به حسینیه برود، به حدی او را شکنجه میکنند که قابل تشخیص نبود و من حتی نمیتوانستم قیافه او را تشخیص دهم، او را روی برانکارد در همان حالت اغما او را بسته بودند و به روی سن آوردند و پشت صندلیهای نفرات دیگر مصاحبه کننده گذاشتند. این کارها را برای درهم شکستن روحیهٔ مقاومت و ایستادگی او میکردند اما تا به آخر دژخیمان مفلوک و شکستخورده نتوانستند از او حرفی بکشند.
در این مدت ۵ ماه در بند انفرادی، بازجویانش از خائنین زندان خواسته بودند که برادرم را شناسایی کرده و اطلاعات وی را بدهند و مجدداً او را زیر بازجویی و شکنجههای وحشیانهٔ بردند، بهطوری که دیگر توان حرف زدن نداشت. بعضی از دوستان دیگر او نیز که مقاومت کرده بودند جلو او شکنجه میکردند و منوچهر را جلو دوستانش میزدند اما مجاهد قهرمان منوچهر از این مرحله از ابتلا هم عبور کرد و جانیان شکنجهگر نتوانستند مقاومتش را درهم بشکنند.
بعد از مدتی او را بهعلت تشکیلات داخل بند از آنجا که بهشدت از منوچهر میترسیدند همراه با یک مجاهد دیگر او را به بند گروههای اکثریتها و تودهای منتقل کردند در ملاقات به هر شکلی شده بهرغم اینکه دو پاسدار نزد من و او بودند و باید بلند حرف میزدیم ولی آخرین بار که او را دیدم و بعد او را اعدام کردند خیلی حرفهایش را توانست بهم بفهماند از جمله گفت:
اگر یک روزی مسعود رو دیدی سلام من رو به او برسان. به او گفتم تو مطمئن باش منهم آزاد شدم میروم دوباره به سازمان وصل میشوم. خوشحال شد و تأیید کرد و به من گفت چند وقت پیش که یک مصاحبه تلویزیونی درست کرده بودند و میز گرد نام گذاشته بودند میخواستند مصاحبهیی در حضور خبرنگاران خارجی داشته باشیم و ندامت کنیم. من قبول نکردم خیلی مرا شکنجه کردند، وقتی به ظاهر رفتم خبرنگار آوردند و یک نوشته به دست ما زندانیان دادند و گفتند باید بخوانید، من جلو خبرنگاران نوشته را پاره کردم و چون انگلیسی بلد بودم شروع کردم به خبرنگاران وضعیت زندان را گفتم و پاها و آثار شکنجههایم را نشان دادم که مرا سریع خارج کردند و مصاحبه به هم ریخت و هدف آنها پیش نرفت. پرسیدم بعد تو را خیلی شکنجه کردند؟ گفت خیلی زیاد، و چشم هایش را روی هم گذاشت و گفت دیگر برای اینکار مرا نبردند و اعدامم میکنند آنقدر آنها را سر دواندم، نمیگذاشتند که زیر شکنجه بمیرم.
سپس لحظه خداحافظی رسید گفت به همه بگو خیلی دوستشان داشته و دارم سلام مرا به همه برسان به مسعود سلامم را برسان مرا ببخش، برایم دعا کن و به من تأکید کرد یادت نرود گریه تو را این پاسداران نباید ببینند. بهش رساندم که خودم رو یک روزی به سازمان میرسانم. گفت: «اینها هنوز نمیدونند مجاهد خلق یعنی چی؟ حسابی آنها را مچل کردم».
بله در تاریخ ۱۸ آبان ۶۲ منوچهر را برای اعدام بردند. یک شب بارانی بود که ساعت یک شب صدای رگبار و صدای تک تیر آن را شنیدم. شبی دردناک بود اما عهد و پیمان بستم که به سازمان وصل شوم و راهش را ادامه بدهم. وصیتنامه و لباس و یک جلد قرآن که برخی آیههایش را علامتزده بود و دعای نیایش مجاهدین وسایلی بود که از منوچهر باقی مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید