زندگینامه شهید
ماهها پیش از شروع جنگ دوم آمریکا در عراق در اول فروردین سال۱۳۸۲، سازمان مجاهدین خلق ایران بیطرفیاش را در جنگ اعلام کرد و طی اطلاعیهیی رسماً اعلام کرد در این جنگ به سود یا زیان هیچیک از طرفین درگیر جنگ نخواهد شد.
با این وجود در جریان جنگ قرارگاهها و مراکز ارتش آزایبخش مورد بمباران، کشورهای متخاصم با عراق، و بعداً نیز نیروهایش مورد تهاجم مزدوران برونمرزی رژیم خمینی قرار گرفت، و در جنگی که هیچ نقشی در آن نداشت، بیش از صد نفر مجروح و ۳۸مجاهد خلق شهید شدند، مجاهد شهید صادق سیدی یکی از این شهدابود.
مجاهد شهید صادق سیدی متولد تبریز بود پس از پایان دوره دبیرستان وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد خانه پدری او در کوچهای بود که خانه پدری محمد حنیفنژاد بنیانگذار کبیر سازمان در آن بود.
وی در رابطه با تأثیر حنیف کبیر بر او در جهت روی آوردن به مبارزه نوشت: «ما در همان کوچهای بودیم که خانه پدری محمد حنیفنژاد هم در آن بود. آیا همین اتفاق بود که سرنوشت مرا با سرنوشت حنیف پیوند زد؟
هر چه بود دستگیری محمد حنیف بر روی من که یک دانشجوی مهندسی بودم تأثیر جدی گذاشت. اینکه حنیفنژاد هم مهندس بود، اینکه خانهمان در یک کوچه بود و بالاخره اینکه حنیفنژاد معتقد به یک اسلام مترقی و متفاوت بود راه جدیدی بر زندگی من گشود».
فقر تودههای محروم و دخترکان کودکان کار قالیباف تأثیر زیادی بر روی او برای پیوستن به مبارزه و احقاق حقوق آنها از رژیم ستمشاهی داشت و در این رابطه نوشت: «کوچک بودم به کارگاههای قالی بافی در تبریز و روستاهایش که زیاد هست میرفتم و از دیدن دخترکان نحیف و لاغری که ساعتها مثل مجسمه قالی میبافتند دلم میگرفت. دختران قالی بافی که با سرانگشتان کوچک خود دفته میکوبیدند و با خون خود قالیها را نقش و نگار میانداختند تا فرش زیرپای دیگران شود.
کلاس هفتم بودم که بتدریج از خواندن کتابهایی در مورد الجزایر و کتابهای صمد و سرگذشت لومومبا و مارتین لوترکینگ و چه گوارا و جنگ شکر و امثالهم روی آوردم و بعد مبارزات فلسطین را مرتباً دنبال میکردم. هفتهیی نبود که یکی دو کتاب تمام نکنم بهطوریکه سیکل را که تمام کردم شروع به درآوردن نشریه در مدرسه با دو نفر از بچههای دیگر کردیم».
پس از علنی شدن فعالیت سازمان صادق گمشده درونیاش را در آن یافت و یک گام به ایدهآل و آرمانش برای رهایی تودههای محروم نزدیک شد و با شنیدن خبر دستگیری محمد آقا (حنیف کبیر) پیمودن راهش آمال و ایدهآلش شد.
او در این رابطه نوشت: «همواره یک چیز، یک گمشدهای در درونم احساس میکردم. دنبال یک قهرمان گمنام بودم تا ایدهآل و آرمانم را در او ببینم. در سال۱۳۵۰ که فعالیتهای سازمان مجاهدین علنی شد یک گام به این ایدهآل و آرمان نزدیک شدم. با دیدن اعلامیه شهدای ۴خرداد ۵۱ با آرم سرخ رنگ در کاغذ کاهی انگار که دیگر راهم را یافتهام. بعد از آن هوادار سازمان شدم و در پی آن بودم. به تدریج کتاب شناخت را تحت عنوان متدولوژی خواندم بعد تفاسیر برخی سورهها ولی پیوندم بیشتر احساسی و عاطفی بود تا آمدم دانشگاه و بعد سال۵۴ که بهدلیل هواداری از سازمان دستگیری و به زندان افتادم».
صادق پس از آزادی از زندان و انقلاب ضدسلطنتی در ستاد جنبش ملی مجاهدین در تبریز مستقر بود. و بعد از مدتی مسئولیت ستاد مجاهدین در شهر اردبیل را عهدهدار شد.
مدتی بعد از ۳۰خرداد صادق به منطقه کردستان شمالی اعزام شد و تا سال۱۳۶۲ از مسئولان و فرماندهان مجاهدین مستقر در این منطقه بود.
صادق به کاک اسد مشهور بود و همه او کاک اسد صدا میکردند و در این منطقه فعالیتهای انقلابی چندی را انجام داد، یکبار مجاهدین مستقر در این منطقه در موقعیت خطرناک قرار گرفته و امکان محاصره کامل اونها توسط پاسداران وجود داشت.
این خبر به برادر مسعود رسیده بود و برادر مسعود گفته بود آیا یکی نیست که راه را باز کند؟ کاک اسد با شنیدن حرف برادر مسعود تحت تأثیر قرار گرفته و با نیروهای تحت مسؤلیتش با بهجان خریدن خطرات و سختیهای بسیار و تهاجم به پاسداران، آنها را مجبور به فرار کرد. راه را باز کرد و موجب نجات جان صدها مجاهد شد. خودش میگفت: «فقط حرف برادر مسعود بود که چنین انگیزهای در همه ما ایجاد کرد».
پس از انقلاب ایدئولوژیک صادق به درک نوینی از ایدئولوژی و رهبری مجاهدین نایل شد و در این رابطه طی نامهیی به خواهر مریم نوشت: «مسعود را در کسوت انقلاب ایدئولوژیک میدیدم. عملکرد انقلاب ایدئولوژیک داشتن رهبری عقیدتی را در مناسبات و کارها میدیدم همچنانکه توان و برتر کیفی ایدئولوژی خودمان در قیاس معالفارق با خمینی را میبینم و محو کامل رژیم خمینی را لمس میکنم. تضمین پیروزی بلاتردید در رهبری ما و به تبع در تکتک مجاهدین هست»
پس از تشکیل اولین گردانهای ارتش آزادی، مردان و زنان فرماندهای میخواست که اراده و همت والایی داشته باشند و کاک اسد یکی از آنها بود.
در انقلاب ایدئولوژیک سال۱۳۶۸ و معرفی خواهر مجاهد مریم رجوی بهعنوان مسئول اول سازمان مجاهدین که سرآغاز یک سلسله تغییرات کیفی درونی در سازمان بود. کاک اسد از اولین کسانی بود که پا در راه گذاشت.
صادق در مورد تاثیرات این انقلاب برخودش نوشت: «من در سی سال زندگی مبارزاتیام دوبار عمیقاً بهلحاظ روحی و عاطفی تحت تأثیر قرار گرفتم. دو واقعه که بفاصله زمانی چند ماه در سال۷۲ مرا دگرگون کرد اولین آن انتخاب و معرفی بیست و چهار تن از خواهران مجاهد بهعنوان شورای رهبری سازمان مجاهدین بود. وقتی گفته شد آنان صفی تا تهران هستند؛ باوری آمیخته به شادی غیرقابل وصف، وجودم را فراگرفت».
صادق در کارها و مسئولیتهایش ذهنی بسیار فعال و خلاق داشت و شکافندگی او در تصمیمگیریها از بارزترین خصلتها و قوتهای او بود.
در این رابطه یکی از همرزمانش نقل میکند «یکبار که احتمال ضربه خوردن یکی از پایگاهها را میدادیم. کاک اسد وارد شد و سریعاً تصمیم به جابهجا کردن بچهها از آن پایگاه گرفت و جان همه بچهها را نجات داد. رفتارش همواره از یک تازگی و نشاط جلب کنندهای برخوردار بود. به بچهها بیشائبه عشق میورزید هیچ نمونهیی که او کدورتی از کسی بدل داشته باشم وجود نداشت»
مجاهد شهید صادق سیدی یک مسؤل، یک فرمانده، دوست، برادر و یک غمخوار برای همه مجاهدینی بود که با او همنشین بودند. او یار همواره حاضر در صحنههای مختلف بود با بیشترین تأثیری که از خود بر کار، بر صحنه رزم و بر دیگران برجا میگذاشت.
در بهار سال۱۳۸۲، مقاومت ایران و مجاهدین خلق ایران، از طوفان عظیم توطئهیی که رژیم آخوندها در جریان جنگ عراق برایشان تدارک دیده بود عبور کردند.
جنگی که در منطقه درگرفت، نادرترین فرصت را برای رژیم آخوندی بهوجود آورد که بخواهد مجاهدین را از بین ببرد و تهدید اصلی خودش یعنی صورت مسأله سرنگونی را حذف کند
در هفته سوم فروردین سال۸۲ مجاهد شهید صادق سیدی فرماندهی یک ستون را بهعهده داشت تا آنرا به خارج از قرارگاه اشرف ببرد.
در جریان جابهجایی این ستونها در سانحهای بشهادت رسید و به این ترتیب پس از سه دهه مجاهدت، در راه مجاهدین و در مسیر تحقق آرمان رهایی مردم از ستم و دیکتاتوری بهشهادت رسید.
خاطرات
تصاویر یادگاری
تصویر مزار شهید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با ارسال تصاویر و زندگینامه شهید، ما را در تکمیل شناسنامه شهیدان یاری رسانید. >>> تلگرام مجاهد: @mojahedin_org